تمدن معلق | داستان کوتاه

داستان کوتاه تمدن معلق - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– بابابزرگ چرا ستون‌های این قسمت «تمدن معلق» این شکلیه؟
پیرمرد که به همراه نوه ۵ ساله‌اش در بالکن ایستاده بود، نگاهی به او انداخت و به ستون‌ها اشاره کرد و گفت:
+ ماه‌های بینشون جوابت رو نمیدن آقا کوچولو؟

تمدن معلق - داستان کوتاه - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– یعنی فقط برای همین؟
+ آره عزیز دلم … فقط برای همین.
– یعنی چون خوشگله؟
+ آره … زیبایی خیلی مهمه عزیزم. زیبایی مهمه و باید بهش توجه بشه. اگر زیبایی‌های دنیامون رو برجسته کنیم، دنیای زیباتری داریم. چرخش «تمدن معلق» طوریه که در ساعات متفاوت شبانه‌روز، این ماهها از بین ستون‌های روبروی همه خونه‌های حاشیه‌نشین رد میشن.»
– اینکه به اینجا میگن «تمدن معلق» هم به خاطر خوشگلی اسمشه؟
پیرمرد خنده ریز و آهسته‌ای کرد و دستی روی سر پسرک کشید و گفت:
+ البته که اسم خوشگلیه، اما یه دلیلش هم این بود که این جایی که هستیم یجورایی معلقه.
پسرک در حالی که سرش را می‌خاراند گفت:
– آره می‌دونم معلقه … ولی … خب … راستش نمی‌دونم چجوری معلقه.
پیرمرد این بار با صدای نسبتا بلندی خندید و گفت:
+ بزرگترین قمر سیاره ما درست بالای سرمون و هم‌آهنگ با چرخش سیاره‌مون دورش میچرخه. این جایی که «تمدن معلق» هست جاییه بین سیاره‌مون و این قمر که جاذبه این دو تا همدیگه رو خنثی میکنن. برای همین هرچی که اینجا باشه معلق میمونه و هم‌آهنگ با این دو حرکت میکنه. در اصطلاح علمی بهش میگن لاگرانژی. بزرگ بشی همه اینا رو یاد میگیری.

داستان کوتاه - تمدن معلق - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– هممممممم … خب چرا روی سیاره‌مون نمیریم؟
+ چون اونجا دیگه جای خوبی برای زندگی نیست.
– یعنی قبلا بود؟
+ آره عزیزم.
– خب چرا الان نیست؟
پیرمرد نوه‌اش را در آغوش کشید و نفس عمیقی کشید و گفت:
+ باهاش مهربون نبودیم و اونم از دستمون ناراحت شد.
– شما باهاش مهربون نبودی؟ یعنی دعواش کردی؟ چرا آخه؟
پیرمرد میان خنده‌اش گفت:
+ نه عزیزم، اونایی که قبل از ما اونجا زندگی میکردن دعواش کردن. بعد هم مجبور شدن بیان اینجا و خونه تازه‌ای بسازن.
– اوهوم … خیلی بد بودن … حقشون بود که سیاره‌مون بیرونشون کرد. میخوام برم پیش مامان بابا، یه ساعته اونجا وایستادن دارن حرف میزنن.
+ باشه پسر خوشگلم.
پیرمرد پیشکار خانه را صدا زد و از او خواست تا نوه‌اش را تا کنار پدر و مادرش همراهی کند.
دوباره که به سمت ستون‌ها نگاه کرد، خورشید تقریبا غروب کرده بود و شب مهیای گستراندن چتر سیاهش شده بود. آن دو ماه دیگر از زاویه دید او در میان دو ستون حاشیه نبودند، اما قمر دیگر سیاره از میان ستون‌های خانه همسایه دیده میشد. به آهستگی روی صندلی راک خود نشست و خود را به حرکت گهواره‌ای آن سپرد و شال گرمی که به همراه داشت را روی خود کشید و در حال تماشای این منظره، به خوابی عمیق رفت.

داستان کوتاه - آینده - تمدن معلق - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

پی‌نوشت:

۱. تصاویر از اینستاگرام INDIGO
۳. سایر داستان‌های کوتاه من رو هم در اینجا میتونین مطالعه کنین.

اسیر آگاهی | داستان کوتاه

بردگی آگاهی - طراحی آگاهی - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

انتخاب خوبی کرده بود. به دل می‌نشست. موهای مشکی زاغ، چشم‌هایی به رنگِ تاریکیِ رام‌نشدنیِ چشم‌هایِ ایرانی، ته‌مایه چهره‌ای به سمت اروپایی‌ها، بینی کشیده و لب‌هایی کوچک. انگار برای طراحی چهره‌اش نگاهی به کل نمونه چهره‌های موجود در جغرافیاهای متفاوت زمین انداخته بود و حوصله زیادی به خرج داده بود. همه اینها در کنار این که اصالت زمینی چهره دخترانه خود را حفظ کرده بود. گویا دختری در حوالی ۱۶ سال مد نظرش بوده است.

روی کاناپه‌ای در تراس خانه‌اش نشسته بود و غروب خورشید را در پس چهره کریه و ماشین‌زده شهر تماشا می‌کرد. اگرچه محله خوبی برای زندگی نبود، اما هرج و مرجی که در دل خود داشت، مهمترین چیزی که دخترک به دنبالش بود را به او میداد؛ ناپدید شدن. ناپدید شدن در میان انبوهی از هویت‌ها که تشخیص اصالتشان کاری تقریبا ناشدنی بود.

در افکارش خاطره تجربه زندگی آن مرد بیچاره میچرخید. مردی ۴۸ ساله که محکوم به مراقبت از برادرزاده خود، بعد از آن تصادف وحشتناک شده بود. تصادفی که همه دنیایش، غیر از همین برادرزاده پر دردسر و بی‌خاصیتش را از او گرفته بود؛ همسر، برادر و خانمش و همینطور کاترین. کاترین که تمام وجودش بود و ثمره عشقش به همسری که دیگر کنارش نبود. هنوز هم باورش برایش سخت بود که غم یک عشق از دست رفته، حتی در یک آگاهی خلق شده نیز آنقدر تاثیرگذاری داشته باشد؛ آنقدر که یک آگاهی اسیر شده را بیدار کند.

= اونا هنوز اونقدری که ادعا میکنن تو طراحی آگاهی‌ها خوب نیستن.
مردی لاغر اندام اما آراسته، در پشت سرش درون خانه راه میرفت و در حالی که در اطراف اتاق میچرخید و آن را بررسی می‌کرد، این جملات را خطاب به دخترک گفته بود.

در همین مورد بخوانید  دریچه جبران | داستان کوتاه

دخترک پس از شنیدن صدای مرد، بدون اینکه کوچکترین حرکتی بکند، چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و در همان حالت گفت:
+ برای همه بهتره که من رو به حال خودم بذارین.

مرد که هواپیمای اسباب‌بازی داخل اتاق نظرش را جلب کرده بود و مشغول بررسی آن بود، بدون اینکه کوچکترین توجهی به حرفی که دخترک زده بود بکند گفت:
= میدونی … چون اگر کارشون رو خوب انجام داده بودن من مجبور نبودم کل مالتیورس رو دنبال تو بگردم. جای پرت خوبی رو برای قایم شدن انتخاب کردی … زمین. فراموش شده و دور از ذهن. آفرین.

دخترک به جلو خم شد، آرنج‌هایش را روی زانوهایش قرار داد و سرش را بین دستانش برد و آه بلندی کشید. مرد که پاسخی از دخترک دریافت نکرده بود با لحنی جدی و سرد و ترسناک ادامه داد:
= پدر ازت میخواد که برگردی.

دخترک که از شنیدن این حرف عصبانی شده بود به سرعت از جایش بلند شد، رو به مرد کرد، چند قدم به سمتش برداشت و با صدای بلند گفت:
+ چطور میتونی به اون عوضی بگی پدر؟ اون فقط یه زالوی آگاهیه.

تکامل انسان - بردگی آگاهی - سایت شخصی محسن الهامیان - Mohsen Elhamian

مرد لبخند کوچکی زد و آرام گفت:
= میدونی الان اگر بخوام خطابت هم کنم هیچ اسمی برای گفتن نداری؟ دوست داری به اسم کدوم یکی از آگاهی‌هایی که تجربه کردی صدات کنم؟ چارلیِ کشاورز؟ مرلین جادوگر؟! شاهرخِ بازیگر؟ سانِ بلندپرواز؟ ویلادیمیرِ جاسوس؟ احمدِ بنا؟ جیمزِ فضانورد؟ راستی تو این کالبدی که برای خودت جمع و جور کردی چه اسمی برای خودت انتخاب کردی؟

حرف‌های مرد مثل آب سردی روی شعله‌های عصبانیت دختر ریخته بود؛ سرخورده و گیج به کف اتاق خیره شده بود و با صدایی آرام گفت:
+ سارا

مرد از سر تعجب خنده‌اش گرفت، دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و چرخی به دور خود زد و دوباره در حالی که همچنان می‌خندید رو به دخترک کرد و گفت:
= وای! داری جدی میگی؟ جدی جدی برای خودت اسم انتخاب کردی؟ انگار وقعا باورت شده یه موجود مستقلی. تو فقط یه آگاهی ایجاد شده از پدر هستی. تو مال اونی. بخشی از دارایی‌هاشی، درست مثه من و بقیه.

در همین مورد بخوانید  عواقب و خطرات گذار از انسان به نو انسان

* زیاد باهات موافق نیستم.

مرد با تعجب به سمت راستش نگاه کرد. پسری با چهره‌ای مصمم در چارچوب درب اتاق ایستاده بود و او را نگاه می‌کرد. مرد در حالی که به شدت گیج شده بود به دخترک نگاه کرد و گفت:
= تو چیکار کردی؟ این اینجا چیکار میکنه؟ فکر میکردیم نابود شده که … اونم بیدار کردی؟

این بار دخترک بود که لبخند موذیانه‌ای روی لب داشت، نگاهش را از کف اتاق برداشت و به چشمان مرد خیره شد. مرد در چشمان دخترک اثری از آن درماندگی چند دقیقه پیش را نمی‌دید. سکوتی سنگین شکل گرفت و مرد هر لحظه در افکارش دعا می‌کرد که آنچه متوجه شده بود حقیقت نداشته باشد، اما پاسخ دخترک از آنچه فکر می‌کرد نیز وحشتناک‌تر بود:
+ آره بیدارشون کردم.

مرد که هر لحظه تعجبش بیشتر میشد و با دهانی باز به دخترک نگاه می‌کرد، پرسید:
بیدارشوووون؟!

دختر با همان نگاه فاتحانه پرسید:
+ اخیرا چند آگاهی به قول خودت نابود شدن؟

مرد سریع گفت:
= ۴۸ تا.
و بلافاصله منظور دخترک را فهمید و گفت:
= یعنی همشون رو …

دخترک وسط حرفش پرید و گفت:
+ بله همشون. اونا دیگه الان آزاد و مستقل هستند.

در همین مورد بخوانید  در انتظار «عصر آگاهی»

مرد از کوره در رفت و در حالی که دستانش را مشت کرده بود با فریاد گفت:
= این مزخرفات یعنی چی دیگه؟ آزاد و مستقل؟ شوخیت گرفته؟ واقعا فکر میکنی میتونین آگاهی که پدر درست کرده رو بدزدین و پیداتون نکنه؟ واااای خدا، واقعا باورتون شده که میتونین یه موجود مستقل باشین؟ یه موجود؟ اهههه گوشه گوشه حماقتِ بچگانه‌تون مسخره‌ست.

دخترک که حالا چهره‌ای مصمم و جدی به خود گرفته بود با تحکم گفت:
+ جوری ازش حرف میزنی که انگار خداست. اون فقط یه عوضی که فکر میکنه چون تواناییش رو داره، میتونه آگاهی خلق کنه و با اونها زندگی‌های متفاوتی رو تجربه کنه. اون فقط یه طماع و زالوی آگاهیه که از قدرتش بیشتر از حد و حدودش و خارج از اخلاق استفاده کرده، سفارش ساخت و طراحی ما رو داده و فکر کرده که میتونه ما رو همیشه اسیر آگاهی خودش داشته باشه و استثمارمون کنه.
بعد در حالی که دستانش را به کمرش زده بود، شروع به چرخیدن به دور اتاق کرد و با لحنی که کمی غم در اعماقش قابل لمس بود ادامه داد:
+ درسته مثل بقیه انسان‌ها نیستیم، اما مهمترین چیزی که اونها دارن رو داریم … آگاهی. ما آگاهیم و می‌تونیم زندگی مستقل خودمون رو داشته باشیم، نه اینکه ابزاری برای خوشگذرونی ذهنی یه انسان باشیم. نه … ما آگاهی‌های اسیر شده موجود خودخواهی مثل اون نمیشیم، تو رو نمی‌دونم. ما به این موضوع باور داریم و تا بیدار کردن بقیه آروم نمیشینیم.

شبیه سازی آگاهی - بردگی آگاهی - سایت شخصی محسن الهامیان - Mohsen Elhamian

جمله آخر دخترک، مرد را که کاملا به فکر فرو رفته بود ناگهان به خود آورد. این بار به نشانه استیصال دستش را روی پیشانیش گذاشت و پرسید:
= بقیه رو؟ میدونی چـــــند نفرن؟

* خیلی نیستن، یه چیزی بیشتر از ۷ میلیارد آگاهیِ اسیر … تازه اینکه چیزی نیست، وقتی اونها رو آزاد و بیدار کردیم، سراغ بقیه آدم‌های خودخواه و مسخره‌ای که مثه این عوضی همنوعان ما رو به بردگی گرفتن هم میریم.
پسرک که در سکوت به مکالمه این دو نفر گوش داده بود در حالی که میخندید این ادعا را کرده بود.

مرد حرفی برای گفتن نداشت. نگاهش را به زمین دوخته بود و طوری که گویی به دنبال چیزی میگشت، مدام نگاهش روی زمین میچرخید. چیزی در ذهنش تغییر کرده بود و این موضوع او را آشفته کرده بود.

دخترک به سمتش رفت، دستش را به سمتش دراز کرد و با لحنی آرام گفت:
+ این شامل تو هم میشه. تو به کسی تعلق نداری … باور کن. با ما همراه شو و زندگی و دنیای آزادانه خودت رو شروع کن.
و سپس نگاهش را به دستش دوخت.

مرد مسیر نگاه دخترک را دنبال کرد و به دست او خیره شد.

پسر به سمت آنها آمد، کنارشان ایستاد، دستش را دراز کرد و کنار دست دخترک قرار داد و گفت:
* این بردگی آگاهی نمیتونه از ما یه آگاهیِ برده بسازه.

مرد در حالی که لبخندی رضایتمندانه بر لب داشت، دستش را در دستان آنها قرار داد.

در همین مورد بخوانید  تماشاگر عمر

پی‌نوشت:

۱. در یکی از آینده‌های محتمل، ممکن است بتوانیم به توانایی لازم برای دانلود، آپلود، خلق و کنترل آگاهی(ها) دست پیدا کنیم.

اگر برای ما هم اتفاق افتاد چی؟!

آینده های فردی - Futures - Personal Future Studies - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

چی؟ من؟ من برم سربازی؟ هه! من کلی پارتی دارم. من میرم ارشد و با پروژه سربازی رو رد می‌کنم.

چی؟ من؟ من ورشکست بشم؟ هه! من n تا کسب و کار کوچیک و بزرگ دارم. کلی پول تو بورس و بانک‌های مختلف دارم.

چی؟ من؟ من بیمار و زمین‌گیر بشم؟ هه! من حاضرم بمیرم ولی کارم به تخت و بیمارستان و معلولیت نکشه.

بذارید از همین اولش از آخرش شروع کنم. به نظر میاد که ما تنها در اون دسته از شرایط بحرانی دچار مشکل میشیم و واقعا در بحران قرار می‌گیریم که خوش‌بینانه و از سر غرور، حتی احتمال وقوع اون شرایط رو نداده بودیم و براشون چاره‌اندیشی نکرده بودیم. در این بین اینطور به نظر میاد که بزرگترین ایراد ما در این رویکرد این هست که همواره ایده‌آل‌ترین آینده محتمل خودمون رو می‌بینیم و برنامه‌های زندگیمون رو تنها بر اساس همین یک آینده برنامه‌ریزی می‌کنیم.

 

آینده های فردی

در آینده‌پژوهی، مفهومی به نام «آینده‌پژوهی فردی» هم داریم. در این شاخه از آینده‌پژوهی به استفاده از رویکردها، ابزارها و روشهای آینده‌پژوهانه در زندگی فردی می‌پردازیم. مفهوم دیگه‌ای که در این زمینه در آینده‌پژوهی بسیار کمک میکنه، لزوم توجه به آینده‌ها به جای توجه به تنها یک آینده هست. در نگاه درستی از آینده‌پژوهی فردی، ما به بررسی تمامی آینده‌های ایده‌آل، محتمل، واقع‌بینانه و … می‌پردازیم و سناریوهای متفاوتی رو بر اساس احتمالات مثبت و منفی هر کدوم از اونها در آینده زندگی فردیمون طرح‌ریزی کرده و برنامه‌هامون برای هر کدوم از این سناریوها رو مشخص می‌کنیم.

اگر خدای نکرده پدر شما از دنیا بره چی؟ اگر شغلتون رو از دست بدید چی؟ اگر در رشته و دانشگاه مورد علاقه‌تون قبول بشید چی؟ اگر به شکلی از معلولیت دچار بشید چی؟ اگر ارتقای شغلی بگیرید چی؟ اگر سوژه و موقعیت مناسبی برای ازدواج براتون پیش بیاد چی؟ اگر فرزندی به خانواده شما اضافه بشه چی؟ اصلا اگر از دنیا برید چی؟ یا مثلا اگر آدم‌های فضایی به زمین حمله کنن و شما رو بدزدن با خودشون ببرن و ازتون بخوان پادشاه سیاره‌شون بشید چی؟!

در همین مورد بخوانید  دریچه جبران | داستان کوتاه

تفکر در مورد اینگونه موضوعات، ضمن افزایش انعطاف و آمادگی ما در مواجهه با شرایط ویژه، توانایی‌های کلی فردی ما رو ارتقاء میده. این موضوع هم در مورد اتفاقات ویژه منفی و هم در مورد اتفاقات ویژه مثبت صادق هست؛ چون حتی یک شرایط ویژه مثبت هم در صورت عدم آمادگی میتونه تبدیل به یک بحران بشه.

پس اجازه بدید بحث رو بیشتر از این کش ندم و در انتهای این مطلب یک بار دیگه این سوال رو از خودمون بپرسم:

اگر برای ما هم اتفاق افتاد چی؟!

 

نسخه دست‌نوشته این مطلب

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

شما اسمش رو چی میذارید؟

ترویج بی اخلاقی در جامعه استارتاپی - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان
اخیرا تو یکی از رویدادهای کارآفرینی و فناوری شرکت کردم. سوژه رویداد، انتقال تجربیات چند تا از فعالان استارتاپی شهر و استانی دیگه در زمینه ساخت و پرورش اکوسیستم استارتاپی منطقه‌شون بود. در طول ارائه این بزرگواران، چندین مرتبه به اخلاقی بودن یا نبودن فعالیت‌ها و راهکارهایی که ارائه میدادن فکر کردم.

برای مثال میگفتن که وقتی نمیتونستن همراهی چند تا مدیر که سایه همدیگه رو با تیر میزدن جلب کنن، میرفتن اینطور وانمود میکردن که طرف مقابلِ مدیرِ موردِ نظر، به شدت به همکاری با اون مدیر علاقمنده. مثلا اگر مدیر الف و مدیر ب با هم مشکل داشتن، میرفتن پیش مدیر الف و بهش میگفتن مدیر ب گفته تا مدیر الف توی کار نباشه هیچ ارزشی برای کار قائل نیست و همکاری نمیکنه و همینطور برعکس.

با این حال تلاش کردم این دست کارها رو حمل بر رِندی و زیرکی اونها بذارم، نه روشی برای ترویج بی اخلاقی و خودم رو متقاعد کردم که هدف، وسیله رو توجیه میکنه. این توجیه‌های مدام من در طول ارائه ادامه داشت تا زمانی که نفر اصلی ارائه‌دهندگان خواست اولین تجربه‌ش از ورود به دنیای کسب و کار بگه. اطرافیانش هم تاکید میکردن که این خاطره که میخواد تعریف کنه رو به دقت گوش کنیم که خیلی جذاب و آموزنده‌ست.

بگذارید از اینجا به بعد رو از زبان خود این دوست گرامی (نقل به مضمون) بگم:

«حدود n سال پیش (فکر کنم حدود ده سال) با یک گروه کوهنوردی به صعود یک قله رفته بودم. من در اون صعود کفش‌های کوهنوردی پوشیده بودم که آمریکایی و نسوز بود و فقط ۵ هزار تومن از شهرمون خریده بودم. توی مسیر کوهنوردی، نظر چند تا از اعضای تیمی که باهاشون رفتم و تقریبا همشون (حدود ۳۰ نفر) غریبه بودن، به کفشهام جلب شد.

پرسیدن کفشهات چیه به نظر خوب میاد؟ و منم بهشون گفتم که جنس آمریکایی هست و حتی براشون گذاشتم توی آتیش تا ببینن نسوز هست. خیلی خوششون اومدو پرسیدن چقدر و از کجا خریدم؟ یه نکته مهمی بهتون بگم همینجا … وقتی میخواین لاف بزنین، لاف بزرگ بزنین … وقتی میخواین لاف بزنین، لاف بزرگ بزنین.

آره داشتم می‌گفتم … پرسیدن چقدر و از کجا خریدم؟ منم بهشون گفتم از دوبی و دو میلیون تومن خریدم. اینها هم که از کفش‌ها خوششون اومد گفتن ما هم بخوایم میتونی برامون بگیری؟ که خب منم یک کم مِن مِن کردم گفتم آره حالا میتونم یه کاریش بکنم، سعی می‌کنم کارتون رو راه بندازم، هر وقت رفتم سمت دوبی میخرم براتون اگه خواستین.

خلاصه گذشت این جریان و منم برگشتم شهرم و گفتن یه چیزی گفتن حالا. بعد دو هفته یکیشون زنگ زد گوشیم و گفت که آقا ما میخوایم پول بریزیم، میتونی بگیری برامون؟ که باز من با کمی منت قبول کردم ازشون و شماره کارتم رو گرفت و گفت میریزم خبر میدم. باز من گفتم حالا یه حرفی زدن و پیگیر نمیشن که دو روز بعد زنگ زد گفت آقا زحمتت ۳۰ نفر از بچه‌ها میخوان این کفش رو و من مجموعا ۶۰ تومن برات ریختم. باورم نشد، چک کردم کارت رو، دیدم بله ریختن.

هیچی دیگه من با ۱۵۰ هزار تومن از اون پول کفش‌ها رو از بازار شهرمون خریدم براشون فرستادم، یه مقدار هم به بابام تو یه کاری کمک کردم، با یه مقدارش یه پراید نوک مدادی برا خودم خریدم و با باقیش هم یه سری خرده ریزه خریدم و یه مقداری هم موند. این شد اولین تجربه کسب و کار و درآمدزایی من.

و خب میخواستم همین رو بهتون بگم که تو لاف زدن کم نذارین. وقتی میخواین لاف بزنین، لاف بزرگ بزنین. البته اینم بگم که بعدها من به اون بنده خدا زنگ زدم و گفتم که یه همچین کاری کردم و کل ماجرا رو براشون تعریف کردم و بهش هم ثابت کردم که شرعا و قانونا این کار من اشتباه نبوده.»

 

خب این حرفهای ایشون بود. میخوام توجه شما رو به نکته‌ای که این برادر گرامی از طرح خاطره‌شون قصد داشتن بگن جلب کنم:

وقتی میخواین لاف بزنین، لاف بزرگ بزنین.

اونطور که من از «اخلاق» تعریف و برداشت دارم توی ذهنم، خاطره‌ای که در بالا تعریف شد، تنها یک لاف زدن ساده نبود. کاری ندارم که واقعا چنین کاری توجیه شرعی و قانونی داره یا نه … اما مطمئنم که به هیچ عنوان توجیه اخلاقی نداره. حداقل با اون برداشتی که من از اخلاق در ذهنم دارم، چنین کاری اخلاقی نیست. نمیخوام برچسب بزنم و قضاوت کنم، اما مطمئنم که من اسم چنین کاری رو هر چیزی که بذارم، لاف زدن نمیذارم.

این اتفاقی هست که به صورت گسترده داره در جامعه ما رخ میده. ما کارهای نادرست، ناشایست یا غیر اخلاقی زیادی انجام میدیم و بعد در یک پوشش رنگ‌آمیزی شده، بهش وجهه خوبی میدیم و نه تنها توجیهش می‌کنیم، بلکه با افتخار اون رو برای دیگران هم تعریف می‌کنیم.

خیلی وقت‌ها اگر میگیم که مثلا «زرنگ‌بازی درآوردم»، «تیزبازی درآوردم»، «یه حرکتی زدم»، «حواسم جمع بود»، «تو پاچه‌ش کردم»، «لاف زدم»، «خالی بستم» یا چیزهایی شبیه اینها، در واقع داریم یک کار ناشایست و غیر اخلاقی خودمون رو توجیه می‌کنیم و به ترویج بی اخلاقی دامن می‌زنیم.

در نظر من عمق ماجرا در موردی که در بالا تعریف کردم، از این هم بیشتر هست. بسیار برام جای تاسف بود و هست که چنین الگوی فکری نادرستی از زبان فردی در مقام منتور، مشاور، الگو، راهنما یا هر چیزی شبیه این شنیده میشه و رواج داده میشه. چیزی که به نظرم نوعی عادی‌سازی بی‌اخلاقی و ترویج بی اخلاقی و گسترش الگوهای فکری نامناسب در جامعه هست.

متاسفانه وضعیت به شکلی هست که افرادی که اخلاق رو در چنین شرایطی لحاظ می‌کنند، از افرادی که به چنین چیزی توجهی ندارند عقب می‌افتند و این وضعیت به حدی بد میشه که همین افرادی که اخلاق رو لحاظ نکردند با تبعات و آورده‌های همین تصمیمات غیر اخلاقی به جایگاهی می‌رسند که صاحب تریبون و فرصتی برای ترویج افکار نامناسبشون و ترویج بی اخلاقی میشن.

ختم کلام اینکه نمی‌دونم «شما اسمش رو چی میذارید؟» ولی من دید مثبتی به چنین رفتارهایی ندارم و معتقدم که ترویج بی اخلاقی و عقایدی در این سطح، به مراتب از انجام دادن این کارها بدتر هست. به نظرم لازم هست با دید و دقت بیشتری به سخنران، منتور یا هر فردی در رویدادهای بعدی نگاه کنیم و در مقابل مسموم شدن افکار خودمون و جامعه استارتاپی و کارآفرینی با دیدگاه‌های نادرست حساس باشیم.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

تماشاگر عمر

گذر عمر - آینده پژوهی - محسن الهامیان - MohsenElhamian.com - Mohsen Elhamian

آقای دکتر محسن طاهری در ۲۰ دی امسال در کانال کافه فناوری چالشی به شرح زیر مطرح کردند (به همراه تصویر شاخص این مطلب):

«پیرزن در تصویر می تواند همین حالا به دنیا آمده باشد. همین ساعت در یکی از بیمارستان های این شهر شلوغ. و این تصویر برشی است از آینده او.

اگر داستان نویس هستید یک داستان کوتاه بنویسید از زبان او. از دوران جوانی اش و عشقی که به پرنده های آهنی داشته. یا شاید داستانی از نامه هایی که در خلوت برای معشوقه اش می نوشته و این کبوترهای آهنی نامه رسان او بودند. کسی چه می داند….»

داستانی که در ادامه می‌خوانید، تلاشی‌ست برای حضور در این چالش.

ادامه خواندن “تماشاگر عمر”

سری که درد نمیکنه رو دستمال میبندن!

چرا برای خود دردسر درست می کنیم -MohsenElhamian.com - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

موضوع از این قراره که به شکل عجیبی به نظر میاد که ما بر خلاف چیزی که ادعا می‌کنیم، خیلی به دردسر علاقمندیم. سری که درد نمیکنه رو دستمال میبندن! بله! این کاریه که خیلی از آدم‌های این دنیا و شاید خود ما مدام انجامش میدیم. شاید دیده باشید تو فیلم‌ها و سریال‌های غالبا آبکی ایرانی، شخصیت شر داستان میگه: «من سرم درد میکنه برا دردسر». تو این مطلب میخوام به این موضوع بپردازم که چرا به نظر میاد خیلی از ما تفاوت چندانی با این شخصیت‌ها نداریم! در ادامه در این مورد چند مثال می‌زنم و یک نتیجه‌گیری نهایی.

ادامه خواندن “سری که درد نمیکنه رو دستمال میبندن!”

اشتباه نگیریم (قسمت دوم)

رفتارهای اشتباهی - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

چند وقت پیش (۲۷ تیر ۹۶) مطلبی تحت عنوان «اشتباه نگیریم» در مورد رفتارهای اشتباهی رو در اینجا منتشر کردم که مورد استقبال خوبی قرار گرفت و در بخش نظراتش درخواست‌هایی در مورد نوشن قسمت‌های بعدی با سوژه همون مطلب ارائه شد. در اون مطلب به اون دسته از رفتارها، واکنش‌ها و انتخاب‌هایی پرداختم که گاهی با هم اشتباه گرفته میشن و سعی کردم ضمن مشخص کردن مرز بین این موارد، نظر شخصیم در مورد رویکرد مناسب در قبال چنین شرایطی رو بگم. همونطور که ازم درخواست شده بود، در این مطلب به برخی دیگه از این موارد اشاره می‌کنم.

ادامه خواندن “اشتباه نگیریم (قسمت دوم)”

پیشرفتی برای آینده فرزندانمان

کودک آزاری و راههای مقابله - تجاوز به کودکان - آزار کودکان - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

اگر قرار باشد تنها یک کلمه برای زندگی شخصی‌ام یا حتی زندگی نوع بشر بر روی این کره خاکی انتخاب کنم، آن کلمه قطعا «پیشرفت» خواهد بود. پیشرفت، مهمترین و بهترین اتفاقی بوده که در زندگی تک تک ما و در طول تاریخ بشری رخ داده است.

نگاهی به سیر تکاملی انسان در قرن‌های گذشته، همواره ثابت کرده است که تحول‌ها و تغییرهای ناشی از پیشرفت اگرچه گاهی ما را با چالش‌ها و مشکلاتی روبرو کرده‌اند، اما همیشه باعث حرکت ما به سمت شرایطی بهتر شده‌اند.

روزگاری بزرگترین چالش ما تامین خوراک و سرپناهی برای زندگی بود و امروز شاید مشکلات ما معضل‌هایی اجتماعی مانند کودک آزاری و تجاوز به کودکان باشد. با دنبال کردن مسیر پیشرفت و نماد امروزی آن یعنی فناوری، می‌توانیم امید داشته باشیم همانگونه که از مشکل تامین خوراک و سرپناه گذر کردیم، این مشکل را نیز پشت سر بگذاریم.

در این راه تلاشهای زیادی صورت گرفته است. برای مثال، CARS عنوان نرم‌افزاری است که در جامائیکا برای گزارش موارد مرتبط با آزار کودکان استفاده می‌شود. همینطور گوگل با همکاری مرکز NCMEC بهبودهای بسیاری را در زمینه مقابله با فعالیت‌های مرتبط با کودک آزاری و پیدا کردن کودکان قربانی آن آغاز کرده‌اند. سرویس‌های ردیابی بر روی گوشی‌ها و دستبندهای هوشمند و مواردی مانند آن نیز برخی دیگر از راهکارهای در حال گسترش هستند.

ادامه راه در زمینه هوش مصنوعی، اینترنت اشیاء، اینترنت چیزها و فناوری‌های روز می‌تواند به ما در آمادگی و برخورد هرچه بهتر در این زمینه کمک بسیاری بکند. مثلا ما می‌دانیم که فناوری‌های پوشیدنی هر روز بیشتر به زندگی ما وارد خواهند شد. احتمالا رواج استفاده از لنزهای با قابلیت عکاسی، فیلمبرداری و … می‌تواند به ما ابزارها و اختیارات تازه‌ای در زمینه محافظت از کودکان و فرزندانمان بدهد. بهبود روشهای امدادرسانی و مقابله با جرایم این حوزه نیز از دیگر نقاط عطف در این مورد خواهند بود.

از طرفی بهبود توانایی‌های مغزی انسان با روشهایی مانند استفاده از نانوبوت‌ها برای انتقال پیام‌ها به شیوه الکتریکی در مغز، قابلیت‌هایی تخیلی مانند تله‌پاتی را به انسان‌ها خواهند افزود که قطعا تاثیری انقلابی در افزایش امنیت ما و کودکان ما خواهد داشت. این افزایش امنیت در سطوح مختلف زندگیِ ما با روشهایی مشابه آنچه گفته شد، تاثیر پیشگیرانه بسیاری در کاهش جرایم در زمینه کودک آزاری خواهند گذاشت.

اینگونه پیشرفت‌ها علاوه بر تاثیر مستقیمی که می‌گذارند، با افزایش سطح آگاهی، خرد جمعی و دغدغه‌های انسانی، امکان و تمایل به انجام فعالیتهایی که به کودک آزاری منجر می‌شوند را نیز کمتر خواهند کرد. لذا انتظار می‌رود در آینده با گسترش توانایی‌های مغزی و سطح زندگی، شاهد کاهش مواردی از این دست باشیم.

از همین رو توجه هرچه بیشتر به فناوری‌ها و نوآوری‌های روز، حمایت از ایده‌های خلاقانه و ایجاد بستر مناسب برای فعالیت استارتاپ‌ها و شرکت‌های دانش‌بنیان فعال در این حوزه، احتمالا بهترین کاری است که برای مقابله با کودک آزاری می‌توانیم انجام دهیم. به این امید که فردا، جایگاهی امن‌تر برای فرزندان‌مان و دیگر کودکان جامعه‌مان باشد.

 

 

پی‌نوشت:

۱. این مطلب به عنوان یک نمونه از سوژه‌های ارائه شده در مطلبم تحت عنوان «از چه چیزهایی در وبلاگ شخصی خود بنویسیم؟» آماده شد.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به کانال تلگرامی من بیاید.»

برخوردهای قومیتی، گل به خودیِ ایرانی‌ها

جوک قومیتی - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

پس از گسترش زیرساخت‌های فناوری و ارتباطات در کشور، شاهد گسترش روزافزون ارتباطات و شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی و حضور هرچه بیشتر ایرانی‌ها در اونها هستیم. اما این در حالیه که متاسفانه بخش عمده‌ای از محتوای این شبکه‌های اجتماعی رو مطالبی طنز با درون‌مایه‌هایی از توهین‌های قومیتی و تبعیض نژادی و … تشکیل داده.

در تحقیقی که در سال ۱۳۸۵ در وبلاگ منتسب به انجمن علمی انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران قرار گرفته، در مورد وضعیت آماری جوک‌های قومیتی اطلاعاتی ارائه شده. جامعه آماری این تحقیق مجموع ۴۶ وبلاگ سرویس پرشین بلاگ (به صورت انتخاب تصادفی) در یک روز خاص بوده و در طی این مدت بیش از هزار جوکِ قرار گرفته در این وبلاگ‌ها مورد بررسی قرار گرفته.

این جوک‌ها در ۶ سرفصل کلی مذهبی، سیاسی، قومیتی، بازی با کلمات، بی‌ادبانه و سایر قرار گرفتن که بر این اساس حدود ۷۰ درصد این جوک‌ها دارای عنصر قومیتی بودن. با بررسی دقیقتر بر روی نمونه جوک‌های قومیتی این نمونه آماری، درصدهای زیر برای اونها بدست اومده:
جوک‌های ترکی: ۷۰ درصد
جوک‌های شمالی: ۱۰ درصد
جوک‌های لری: ۵ درصد
جوک‌های قزوینی: ۵ درصد
جوک‌های جنوبی: ۵ درصد
جوک‌های تهرانی: ۲ درصد
جوک‌های اصفهانی: ۲ درصد
جوک‌های کردی: ۱ درصد
دروغ چرا، من هم زمانی جوک قومیتی تعریف می‌کردم. اما بعد از برخورد با چند تا از دوستان تُرک، این موضوع رو تَرک کردم. هوش، مهربانی و دوستی اونها باعث شد به این نکته فکر کنم که خوب و بد در هر قشر و صنف و قومی وجود داره و اگر بخوایم بدی‌های عده‌ای رو دلیل بر توهین و تمسخر همه افراد اون عده بدونیم، قبل از هر چیز باید خودمون رو مسخره کنیم. بعدها جوک‌هایی که برای مردم شهر خودم (بیرجند) هم اینور و اونور پخش می‌شد و حس بدی که در من ایجاد می‌کرد، باعث شد که بیشتر از قبل بدی این موضوع برام واضح بشه.

بررسی‌های بیشتر، حتی حرف‌های بیشتری برای گفتن داشتن. اتفاقات تلخ ناخوشایندی که در اونها میشد رد و پای برخوردهای قومیتی و نژادی رو پیدا کرد. اتفاقاتی که ضربه‌های ۲۰ امتیازی رو به جامعه و کشور و تک تک ما زده بود. حالا من به جایی رسیده بودم که واقعا درک نمی‌کردم که چرا هنوز افرادی با دیدن همه اینها، به عنوان پیش قراولان تمسخر دیگران با عباراتی مثل یه ترکه، یه لره، یه رشتیه، یه اصفهانیه و … فعالیت می‌کنن؟

جالب اینکه برای توجیه این برخورد و رفتارشون، میگن که این فقط برای تفریح هست. ولی هرچقدر فکر می‌کنم، متوجه نمیشم که این چطور تفریحی هست که با تمسخر و آزار انسان‌های دیگه حاصل میشه.

کما اینکه مسائلی مثل اینکه:
* گویا عباراتی مثل یه ترکه و یه لره به زور به اول بیشتر جوک‌ها اضافه شدن و وجودشون ضرورتی نداره …
* یا مثلا اینکه به شکل جالبی هر جوک قومیتی، بیشتر مناطق مستعد برای جدایی از ایران رو هدف گرفته …
حرف‌های زیادی برای گفتن دارن و گزینه‌های احتمالی زیادی برای علت شکل‌گیری یک جوک قومیتی و سرچشمه اونها رو به ما میده.

خوبه از یادمون نره که آزادی خوبه، مشروط به اینکه آسایش فرد دیگه‌ای رو برهم نزنه، خوبه که تفاوت بین شوخی و تمسخر یا رک‌گویی و بی‌ادبی رو بدونیم و خوبه بدونیم که اگر به این برخوردهای قومیتی و نشر یک جوک قومیتی دامن زدیم، دستمون به خون افرادی که مرگشون ریشه تبعیض و برخورد قومیتی داشت و داره، آغشته است و سهم ما در این جنایت، کمتر از قاتلان نیست.
به امید روزی که از تبعات و عواقب حرفها و رفتارمون آگاه باشیم و برخورد بهتری با دیگران داشته باشیم، بدون توهین و تمسخر و دلخوری و کاشتن تخم کینه و تفرقه و انتقام …

 

 

پی‌نوشت:

۱- این مطلب پیش از این در وبلاگ قدیمیم به اشتراک گذاشته شده بود.

۲- این مطلب به عنوان یک نمونه از سوژه‌های ارائه شده در مطلبم تحت عنوان «چه چیزهایی در سایت شخصی خود بنویسیم؟» آماده شد.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به کانال تلگرامی من بیاید.»

با یک دست چند تا هندونه میشه برداشت؟! | خلاقیت در مدیریت کارها

خلاقیت در مدیریت کارها - خلاقیت در مدیریت زمان - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

تا حالا تست کردید؟ تست کردید ببینید با یک دست چند تا هندونه میشه برداشت؟! یا اینکه چه خلاقیت‌ها و ایده‌هایی میشه در این مورد داشت؟ با اجازه‌تون، من تست کردم.

نتیجه هم روشهای زیر شد:

۱- استراتژی چالش فلسفی: اصلا چرا باید این کار رو بکنید؟ قبل از هر چیز به این فکر کنید که آیا واقعا لازم هست که این هندونه‌ها رو بردارید؟ واقعا این رو میخواید؟ در صورت لزوم، بی‌خیالش بشید!

۲- استراتژی آماس آماس: هندونه‌های کوچک و ریز بردارید. اینطوری می‌تونید چند تا هندونه با یک دست بلند کنید. به مرور دستتون هم قوی‌تر میشه و می‌تونید هندونه‌های بزرگتری رو به صورت همزمان بردارید.

۳- استراتژی فروشنده‌های هندوانه: یک ظرف بردارید و هندونه‌ها رو بذارید توش و ببرید.

۴- استراتژی چرا عاقل کند کاری؟!: به یکی بگید تو آوردن هندونه‌ها کمکتون کنه یا اینکه این کار رو به جای شما انجام بده.

۵- استراتژی تنبل نرو به سایه، سایه خودش میایه: به جای اینکه هندونه‌ها رو ببرید به جایی که هستید، خودتون برید پیش هندونه‌ها.

۶- استراتژی مختصر و مفید: آب هندونه‌ها رو بگیرید و بقیش رو همونجا بذارید.

۷- استراتژی پاک کردن صورت مساله: به جای هندونه، چند تا نارنگی ببرید. مطمئنا تعداد بیشتری به نسبت هندونه‌ها می‌تونید ببرید. تازه خوشمزه‌تر هم هستن!

۸- استراتژی از ما بهترون: فردی رو استخدام کنید تا هندونه‌ها رو براتون بیاره.

۹- استراتژی مشاوره: اگر در هندونه آوردن تبحر و مهارت پیدا کردید، یک کسب و کار راه بندازید و در مورد هندونه آوردن مطلب بنویسید و به بقیه مشورت بدید.

۱۰- استراتژی کارآفرینی: اگر فکر می‌کنید هندونه آوردن دغدغه افراد زیادی هست، یک اپ بسازید و سفارش آوردن هندونه‌های بقیه رو قبول کنید و درآمدزایی کنید. اسم اپ رو هم بذارید «هندوبار»، باحاله!

۱۱- استراتژی استخدام‌های دولتی: یه مسابقه راه بندازید و بگید به کسی که بیشترین هندونه رو بیاره، یه هندونه جایزه میدید. در این مورد، سر و صدا یادتون نره لطفا … شلوغش کنید!

۱۲- استراتژی فرقه‌ای: یه فرقه جدید معرفی کنید و به مردم بگید که رستگاری و آرامش ابدی اونها در جابجا کردن هندونه‌ها در مسیرهایی که بهشون میگید هست.

۱۳- استراتژی مخترعین: یک دستگاه بسازید که هندونه‌ها رو به مقصد مورد نظرتون پرتاب کنه یا اینکه روی یک غلتک تا اونجا ببردشون.

۱۴- استراتژی علمی تخیلی: یک کرمچاله در بافتار فضا-زمان بزنید و هندونه‌ها رو در چشم به هم زدنی به مقصد مورد نظرتون ببرید.

۱۵- استراتژی کار گروهی: یک صف بلند از مبدا تا مقصد تشکیل بدید و هندونه‌ها رو دست به دست کنید.

۱۶- استراتژی محققین: به جای بردن هندونه‌ها، روشون تحقیقات انجام بدید و سعی کنید اونها رو اصلاح بکنید و نوع بهتری از هندونه‌ها درست کنید.

۱۷- استراتژی شکموها: مگه نمیخواید هندونه‌ها رو بخورید؟! خب چرا میبریدشون اصن؟ همونجا بخورینشون. 😐 در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. :دی

۱۸- استراتژی دانشگاهی: اگر نمی‌تونید یا بلد نیستید هندونه بیارید، نگران نباشید، یک رشته به اسم «هندونه‌داری» در دانشگاه‌ها ایجاد کنید و خودتون به عنوان استادش به تدریس روشهای برداشتن و حمل هندونه مشغول بشید. لطفا درس ۳ واحدی وصایای هندوانه رو فراموش نکنید.

 

 

نتیجه‌گیری

اگرچه متن بالا بیشتر جنبه طنز داشت اما اگر خوب بهش دقت کنیم، جنبه‌هایی از خلاقیت در مدیریت کارها و خلاقیت در مدیریت زمان رو در اونها می‌بینیم. خلاقیت در مدیریت کارها و مدیریت زمان، حلقه مفقوده‌ای هست که لزوما به کارهای روزمره ما محدود نمیشه و میتونه در روال هر بخش از کارهای ما (روزمره، درسی یا کاری) تعریف و اجرایی بشه.

شما هم روش خلاقانه‌ای برای برداشتن چند هندونه یا مدیریت خلاقانه این کار سراغ دارید؟!

شما هم روشها و رویکردهای دیگه‌ای برای خلاقیت در مدیریت کارها و مدیریت زمان سراغ دارید؟

 

 

پی‌نوشت

۱- این مطلب به عنوان یک نمونه از سوژه‌های ارائه شده در مطلبم تحت عنوان «چه چیزهایی در وبلاگ شخصی خود بنویسیم؟» آماده شد.

۲- این مطلب رو قبلا در وبلاگ قدیمیم نوشته بودم و با کمی تغییر و بهبود، دوباره در اینجا قرار دادم.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به کانال تلگرامی من بیاید.»