تکامل پنهان | داستان کوتاه

داستان کوتاه - تکامل پنهان - Mohsen Elhamian - وبسایت شخصی محسن الهامیان

چشمهایش را باز کرد. همسرش از اتاق پذیرایی با صدای بلند اسم او را صدا میزد. کمی بدنش را کش داد و از تختخواب بیرون آمد و به اتاق پذیرایی که رسید، در حالی که با یک دستش چشمش را میمالید با لحنی غر مانند گفت: «یومیکا فکر نمی‌کنی بهتر باشه با داد و بیداد من رو بیدار نکنی؟»
زن با لحنی معترض گفت: «اینم جای دستت درد نکنه گفتنت. بازم که با لباس بیرون خوابیدی تنبل خان.»

مرد خمیازه بلندی کشید و با تعجب به اطراف اتاق نگاه کرد و گفت: «تغیر دکوراسیون دادی؟ کی بیدار شدی که فرصت اینهمه کار رو کردی؟» البته خانه ساده آنها وسایل زیادی نداشت که به کار مفصلی برای تغییر دکوراسیون نیاز داشته باشد. خانه‌ای کوچک با دو اتاق که البته حیاط دلبازی داشت.
لبخند بزرگی روی صورت یومیکا نقش بست و گفت: «آره دیگه. گفتم فضای خونه عوض بشه یه کم که ذهنت برای نوشتن بازتر بشه. شیرو هنوز نمیخوای بگی داستان جدیدت در مورد چیه؟»

شیرو دوربینش را از روی قفسه برداشت و کنار میز نشست و در حالی که دوربین را به سمت یومیکا گرفته بود گفت: «چرا، میخوام بهت بگم.» یومیکا با شنیدن این جمله خنده‌ای از سر ذوق زد و شیرو در همان لحظه شاتر دوربین را فشار داد و تصویرش را ثبت کرد.

تکامل پنهان - داستان کوتاه - Mohsen Elhamian - وبسایت شخصی محسن الهامیان

یومیکا دوربین را از شیرو گرفت و همینطور که عکسش را نگاه می‌کرد با خوشحالی گفت: «خب … داستانت در مورد چیه؟ مشتاقانه منتظرم بشنوم.»
شیرو در حالی که محو تماشای یومیکا بود خنده تلخی زد و به آرامی گفت: «داستان نیست. دارم خاطراتم بعد از مرگ تو رو می‌نویسم عزیزم.»

یومیکا همانطور که سرش را پایین انداخته بود و مشغول تماشای عکسش بود با خنده گفت: «خودت رو مسخره کن. جدی میگم، در مورد چیه؟» شیرو جوابی نداد. یومیکا با تعجب سرش را بالا آورد و وقتی شیرو را دید که مات تماشایش بود و قطره اشکی از چشمانش افتاده بود خشکش زد. لبخند عمیق روی صورتش جای خود را به ترکیبی از ترس و غم داد و با لحنی پر از شک گفت: «جدی گفتی اون حرف رو؟»
شیرو دست یومیکا را در دستهایش گرفت و مقابل لبهایش برد و بوسید و همینطور که به دست یومیکا نگاه می‌کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «بله عزیزم، جدی گفتم.» شیرو به خوبی می‌توانست سرد شدن دست یومیکا و رها شدنش در دستانش را حس کند.
یومیکا که کاملا گیج شده بود گفت: «ببین، می‌دونم روزهای سختی رو گذروندیم. چیزی نمونده بود که کرونا ما رو از هم جدا کنه، اما تو کنارم بودی و نذاشتی این اتفاق بیافته. دیگه اون روزهای سخت گذشتن. ما از پسش براومدیم.»
شیرو سرش را پایین انداخت و با صدایی بسیار آرام گفت: «نه … ما شکست خوردیم یومیکا.»

یومیکا که دیگر کلافه شده بود، این بار با لحنی شاکی گفت: «یعنی چی شکست خوردیم؟ معلوم هست چی داری میگی؟ دیوونه شدی؟ من اینجام.»
شیرو نفس عمیق دیگری کشید و اشک‌های روی گونه‌هایش رو پاک کرد و گفت: «بله، تو کرونا گرفتی عزیزم. ولی ما از پسش برنیومدیم و من تو رو از دست دادم.»
نفس‌های یومیکا به شماره افتاده بود. کمی به زمین خیره شد و با لحنی سرد گفت: «ولی من که اینجام. اگر من مردم، پس اینجا چیکار می‌کنم؟»
شیرو ادامه داد: «توی یازده سال گذشته، من نتونستم با مرگ تو کنار بیام یومیکای من. به خاطر بی‌احتیاطی‌های من بود که کرونا گرفتم و به خاطر مراقبت از من بود که تو کرونا گرفتی و مردی.» این بار یومیکا دست شیرو را در دست‌هایش گرفت.

شیرو لبخند تلخ دیگری زد و گفت: «سه سال پیش شرکتی رو شروع کردیم و تلاش کردیم آگاهی آدم‌هایی که مردن رو شبیه‌سازی کنیم. تلفیقی از خاطرات فرد در ذهن نزدیکانش و رد پای دیجیتالی که ازش در شبکه‌های اجتماعی و عکس‌ها و فیلم‌ها و جاهای متفاوت باقی مونده. اسمشون رو گذاشتیم همزاد دیجیتالی. تو یکی از اون آگاهی‌ها هستی و همینطور این فضا که درست شبیه خونه خودمون ساخته شده.»
یومیکا با لحنی سراسر غم گفت: «و الان مشغول آزمایش اون آگاهی دیجیتالی هستین؛ یعنی من.»
شیرو پاسخ داد: «فضا رو طوری ساختم که دوست داشتم در واقعیت اتفاق بیافته. اینکه تو از اون بیماری لعنتی جون سالم به در بردی و من ناخواسته به کشتنت ندادم و زندگی کوچیک قشنگمون رو ادامه دادیم. هر آزمایش یک هفته.»

یومیکا کمی به فکر فرو رفت و سپس سرش را بالا آورد و دست چپش را روی قلب شیرو گذاشت و گفت: «تو زندگی من هستی شیرو، نه قاتل من. من زندگی خوبی کنار تو داشتم، ولی اینجا … اینجا نه. نه من واقعا زنده‌ام و نه این واقعا زندگی ماست. خواهش می‌کنم تمومش کن و من و خودت رو بیشتر از این اذیت نکن.»
شیرو به دست یومیکا روی قلبش نگاه می‌کرد. سرش را بالا آورد و با نگاهی مصمم به یومیکا نگاه کرد و گفت: «دوباره تو رو از دست نمیدم.» و بدون توجه به تقلاها و اعتراض‌های یومیکا پیشونی او را بوسید و به آرامی گفت: «خروج»




متصدی دیسکی شیشه‌ای که روی آن نوشته شده بود «سوژه شماره ۷۷» را از روی پیشانی ارسلان برداشت. ارسلان به آرامی روی لبه تخت نشست و نفس عمیقی کشید. شریکش از در اتاق وارد شد و گفت: «جالب‌تر از دفعه‌های پیش بود. نظر خودت چیه؟»
ارسلان گفت: «آره بهروز. یومیکا تو این یکی هفته آزمایشی کاملا من رو به عنوان شوهرش پذیرفت و بهتر از هفته‌های قبلی پیش رفت. اما تنها چیزی که درک نمی‌کنم اینه که چرا با وجود یکسان بودن سناریوی آزمایش، هر بار واکنش‌هاش فرق میکنه؟»
بهروز گفت: «نمی‌دونم. شاید این چیزی که بهش میگیم آگاهی دیجیتالی، توانایی تکامل داره.» ارسلان دستی به سرش کشید و همینطور که از جایش بلند میشد گفت: «نمی‌دونم واقعا. باید یجوری بررسیش کنیم.»

بهروز گفت: «راستی این یارو ژاپنیه اینجاست. همینی که با استفاده از خاطرات و رد پای دیجیتالی خانمش، سوژه شماره ۷۷ رو ساختیم. باز اومده داد و بیداد.» ارسلان با تعجب گفت: «حرف حسابش چیه؟» بهروز گفت: «اراجیف. میگه خانمم هر شب میاد به خوابم و میگه من در حقش بدی کردم که خاطراتش رو به شما فروختم و داره عذاب میکشه و از این حرف‌ها.» ارسلان با بی‌حوصلگی گفت: «مرتیکه ابله خرافاتی. هیچ غلطی نمیتونه بکنه. بندازینش بیرون.»

یکی از پرسنل مجموعه به آرامی وارد اتاق شد و گفت: «ببخشید آقای رئیس، همونطور که امر کرده بودین، پرونده پزشکی خانمتون رو از بانک اطلاعاتی قربانیان کرونا آوردم براتون.» و پرونده‌ای را که رویش نام «کیانا فرخی» نوشته بود را به ارسلان داد.
ارسلان همانطور که پرونده را بررسی می‌کرد به دفترش رفت و پشت میزش نشست. پرونده را کنار قاب عکسی از خود و همسرش گذاشت که روبان سیاهی در گوشه‌اش قرار داشت. قاب عکس را برداشت پشتش را باز کرد و دیسک شیشه‌ای داخلش را بیرون آورد و نوشته روی آن را با صدای بلند خواند: «آگاهی دیجیتالی کیانا»

تمدن معلق | داستان کوتاه

داستان کوتاه تمدن معلق - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– بابابزرگ چرا ستون‌های این قسمت «تمدن معلق» این شکلیه؟
پیرمرد که به همراه نوه ۵ ساله‌اش در بالکن ایستاده بود، نگاهی به او انداخت و به ستون‌ها اشاره کرد و گفت:
+ ماه‌های بینشون جوابت رو نمیدن آقا کوچولو؟

تمدن معلق - داستان کوتاه - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– یعنی فقط برای همین؟
+ آره عزیز دلم … فقط برای همین.
– یعنی چون خوشگله؟
+ آره … زیبایی خیلی مهمه عزیزم. زیبایی مهمه و باید بهش توجه بشه. اگر زیبایی‌های دنیامون رو برجسته کنیم، دنیای زیباتری داریم. چرخش «تمدن معلق» طوریه که در ساعات متفاوت شبانه‌روز، این ماهها از بین ستون‌های روبروی همه خونه‌های حاشیه‌نشین رد میشن.»
– اینکه به اینجا میگن «تمدن معلق» هم به خاطر خوشگلی اسمشه؟
پیرمرد خنده ریز و آهسته‌ای کرد و دستی روی سر پسرک کشید و گفت:
+ البته که اسم خوشگلیه، اما یه دلیلش هم این بود که این جایی که هستیم یجورایی معلقه.
پسرک در حالی که سرش را می‌خاراند گفت:
– آره می‌دونم معلقه … ولی … خب … راستش نمی‌دونم چجوری معلقه.
پیرمرد این بار با صدای نسبتا بلندی خندید و گفت:
+ بزرگترین قمر سیاره ما درست بالای سرمون و هم‌آهنگ با چرخش سیاره‌مون دورش میچرخه. این جایی که «تمدن معلق» هست جاییه بین سیاره‌مون و این قمر که جاذبه این دو تا همدیگه رو خنثی میکنن. برای همین هرچی که اینجا باشه معلق میمونه و هم‌آهنگ با این دو حرکت میکنه. در اصطلاح علمی بهش میگن لاگرانژی. بزرگ بشی همه اینا رو یاد میگیری.

داستان کوتاه - تمدن معلق - آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

– هممممممم … خب چرا روی سیاره‌مون نمیریم؟
+ چون اونجا دیگه جای خوبی برای زندگی نیست.
– یعنی قبلا بود؟
+ آره عزیزم.
– خب چرا الان نیست؟
پیرمرد نوه‌اش را در آغوش کشید و نفس عمیقی کشید و گفت:
+ باهاش مهربون نبودیم و اونم از دستمون ناراحت شد.
– شما باهاش مهربون نبودی؟ یعنی دعواش کردی؟ چرا آخه؟
پیرمرد میان خنده‌اش گفت:
+ نه عزیزم، اونایی که قبل از ما اونجا زندگی میکردن دعواش کردن. بعد هم مجبور شدن بیان اینجا و خونه تازه‌ای بسازن.
– اوهوم … خیلی بد بودن … حقشون بود که سیاره‌مون بیرونشون کرد. میخوام برم پیش مامان بابا، یه ساعته اونجا وایستادن دارن حرف میزنن.
+ باشه پسر خوشگلم.
پیرمرد پیشکار خانه را صدا زد و از او خواست تا نوه‌اش را تا کنار پدر و مادرش همراهی کند.
دوباره که به سمت ستون‌ها نگاه کرد، خورشید تقریبا غروب کرده بود و شب مهیای گستراندن چتر سیاهش شده بود. آن دو ماه دیگر از زاویه دید او در میان دو ستون حاشیه نبودند، اما قمر دیگر سیاره از میان ستون‌های خانه همسایه دیده میشد. به آهستگی روی صندلی راک خود نشست و خود را به حرکت گهواره‌ای آن سپرد و شال گرمی که به همراه داشت را روی خود کشید و در حال تماشای این منظره، به خوابی عمیق رفت.

داستان کوتاه - آینده - تمدن معلق - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

پی‌نوشت:

۱. تصاویر از اینستاگرام INDIGO
۳. سایر داستان‌های کوتاه من رو هم در اینجا میتونین مطالعه کنین.

تولید مثل در دنیای آینده

تولید مثل در دنیای آینده - Mohsen Elhamian - وب سایت شخصی محسن الهامیان

بقا و تولید مثل؛ دو غریزه اصلی فرگشتی

در طی میلیون‌ها سال فرگشت، تلاش برای زنده ماندن یا همان بقا و افزایش حداکثری تولید مثل که از آن با عنوان «موفقیت تولید مثلی» یا «موفقیت در تولید مثل» یاد می‌شود، از جمله غرایز اصلی در همه گونه‌های موجودات زنده و انسان بوده که رفتار او را هدایت کرده است. منشاء بسیاری از رفتارهای انسان و از جمله رفتارهای جنسی او را، در این دو غریزه می‌توان یافت.
گونه‌ها یا افرادی در یک گونه که تلاششان برای بقا زیاد نبوده یا توانایی رقابت با سایرین را نداشته‌اند، محکوم به نابودی به وسیله سایر گونه‌ها یا افراد دیگرِ گونه خود بوده‌اند. تولید مثل موفق، به معنای تعداد فرزندان قادر به بقا و تولید مثلی است که موجود زنده، از خود بجای می‌گذارد.
در طول میلیون‌ها سال فرگشت، آن دسته از نیاکان ما که رفتارهای خود را در جهت حداکثر کردن ارضای این دو غریزه هدایت می‌کردند، موفق می‌شدند تا در توزیع ژن‌های خود از طریق حداکثر کردن تولید مثل، از سایر نیاکان ما پیشی گرفته و تعداد فرزندان بیشتری از نسل بعد را، به خود اختصاص دهند. در هر نسل از زندگی بشری، آن دسته از افراد که توانایی بیشتری در انطباق با محیط و شرایط زندگی، به نحوی که منجر به بقا و تولید مثل بیشتر برای آن‌ها می‌شده داشته‌اند، شانس بالاتری داشتند که ژن‌هایشان را از طریق فرزندان خود، در جامعه، باقی بگذارند. [منبع]
* اما تکلیف دو اصل اساسی بقا و گسترش در دنیای آینده چگونه خواهد بود؟
* تاثیر فناوری‌های آینده بر این دو اصل چگونه خواهد بود؟
* آیا تولید مثل در دنیای آینده نیز موضوعیت دارد؟

تکامل بعدی انسان چگونه خواهد بود و چه تبعاتی برای گونه ما خواهد داشت؟
تکامل بعدی انسان چگونه خواهد بود و چه تبعاتی برای گونه ما خواهد داشت؟

تولید مثل در دنیای آینده ؛ دنیای سایبورگ‌ها و نوانسان‌ها

برآوردها و پیش‌نگری‌های متفاوت در خصوص آینده (فارغ از بحث بر سر زمان وقوع آن) نشان می‌دهد رشد فناوری و تغییرات منتج از آن، انسان را به سمت و سویی می‌برد که شاید دیگر اطلاق نام انسان به نوع و گونه بشر در این آینده‌های مفروض چندان درست نباشد. برآوردهای آینده‌پژوهان مخصوصا در حوزه پزشکی و آگاهی، تغییرات بنیادنی در آینده را در ما نشان می‌دهند که با تصورات و تعاریف ما از آنچه آن را انسان می‌نامیم فاصله و تفاوت زیادی دارد و باعث می‌شود از چنین نسلی از انسان‌ها با عباراتی همچون «نوانسان (نوبشر)» یا «سایبورگ» یاد کنیم.
اما این تغییرات جدای از خصوصیات، شامل روش‌ها و شیوه‌های زندگی نیز می‌شوند که بررسی، برنامه‌ریزی و داشتن آگاهی نسبت به آنها ضروری و مفید به نظر می‌رسد.
محتمل است که نوانسان یا سایبورگ موجودی باشد که آگاهی و فردیت وی بر روی بستری غیربیولوژیکی میزبانی شود و دیگر اندام و روشهای رایج تولید مثل را در اختیار نداشته باشد. در چنین حالتی که تولید مثل با استفاده از روش‌های سنتی آن برای کالبدهای غیربیولوژیکی ما مقدور نیست، ما از چه روش‌هایی برای تولید مثل در دنیای آینده استفاده می‌کنیم؟
در ادامه تلاش می‌کنیم به همراه یکدیگر به بررسی این موضوع بپردازیم که احتمالا تولید مثل در دنیای سایبورگ‌ها یا نوانسان چگونه خواهد بود.

لقاح مصنوعی

یکی از روش‌هایی که اکنون در شرایط گوناگون از جمله ناتوانی یک زوج در فرزندآوری استفاده می‌شود، لقاح مصنوعی است. استفاده از اسپرم و تخمک زوج و لقاح آنها در رحمی مصنوعی و در محیط آزمایشگاهی.
شاید حداقل در اولین نسل تغییر کالبد انسان‌ها، هر فرد پیش از کوچ از کالبد بیولوژیکی خود به یک کالبد غیربیولوژیکی، ذخیره‌ای از اسپرم یا تخمک خود را برای روز مبادا و تولید مثل در مراکزی مخصوص نگهداری کند تا در صورت تمایل طرفین از آنها برای تولید مثل استفاده شود.

تلفیق یا انتقال آگاهی

به زعم بسیاری آنچه ما را «ما» می‌کند، چیزی جز محصول مغز ما یعنی «آگاهی» نیست. آگاهی و خودآگاهی شما چیزی است که خود را با آن می‌شناسید و کالبد بیولوژیکی و مغز شما تنها بستر و میزبانی برای این موضوع هستند. از طرفی دیگر برآوردها نشان می‌دهد با پیشرفت تکنولوژی، در حوالی دهه ۲۰۴۰ میلادی ما به توانایی لازم برای دانلود و آپلود آگاهی برسیم.
پس اگر دلیل نهایی و تعریف ما از انسانیت «آگاهی» است، میتوان متصور بود که انسان‌های آینده (سایبورگ‌ها یا نوانسان‌ها) برای تولید مثل تنها به تلفیق آگاهی خود (ترکیب آگاهی‌های هر کدام از زوجین با یکدیگر) اکتفا کنند و آگاهی تازه شکل گرفته به عنوان فرزند آنها تلقی شود و بر روی کالبدی بیولوژیکی یا غیربیولوژیکی بارگذاری و میزبانی شود.

شاید این گفتگو در دنیای آینده چندان عجیب یا خنده‌دار نباشد
شاید این گفتگو در دنیای آینده چندان عجیب یا خنده‌دار نباشد!

استقلال آواتار یا آگاهی

همانطور که یپش از این در مطلب «عواقب و خطرات گذار از انسان به نو انسان» توضیح دادم، بر اساس برآوردهای ری کورزویل تا حوالی سال ۲۰۴۰ میلادی ما قادر خواهیم بود نانوبات‌ها را در مغز خود جای‌گذاری کنیم (مطالعه بیشتر). به این شکل ما قادر خواهیم بود روی کاغذ تا ۳ میلیون برابر سریع‌تر فکر کنیم. به عبارتی ما در چنین شرایطی ۳ میلیون برابر خواهیم شد و زمان ۳ میلیون برابر برای ما کندتر خواهد گذشت.
در چنین حالتی هر یک‌سه‌میلیونیوم چنین موجودی می‌تواند مستقلا در حد یک انسان امروزی استقلال، آگاهی و فردیت داشته باشد و پس از تفکیک از آگاهی اصلی، در صورت تمایل روال گذار از انسان به نوانسان را طی کند و به عنوان فرزند یا فرزندخوانده نوانسان یا سایبورگی که از آن استقلال یافته است تلقی شود.
پیش از این در قالب داستان کوتاهی به نام «اسیر آگاهی» به این موضوع پرداختم.

شاید در آینده از دیدن چنین آگهی در اینترنت تعجب نکنید!
شاید در آینده از دیدن چنین آگهی در اینترنت تعجب نکنید!

چند سوال و دغدغه

در انتها و در تکمیل آنچه گفته شد، فارغ از اینکه ما اکنون تقریبا چیزی از مفهومی به اسم آگاهی نمی‌دانیم و بدون توجه به زمان دستیابی به سطحی از تکنولوژی که این مسائل پاسخ داده شوند، پاره‌ای از سوال‌ها و ابهام‌ها در مورد این آینده فرضی وجود دارند که بایستی از هم‌اکنون به پاسخ آنها فکر کنیم.
* آیا آگاهی حاصل شده یک موجود کامل و مستقل است یا صرفا یک کپی و نتیجه تلفیق دو داده؟ آیا این موجود اصالت دارد یا خیر؟ یا اینکه اساسا اطلاق لفظ «موجود زنده» به آن نیز صحیح نیست؟
* در چنین روشی، آگاهی فرزند (به دلیل نتیجه تلفیق دو آگاهی بودن) احتمالا بهتر از آگاهی پدر و مادر خود است و این به معنای از بین رفتن حجم وسیعی از مفهوم‌ها همچون دوران کودکی، تربیت و آموزش، نگهداری از فرزند و … است. هیچکس با نداشتن خاطره‌ای از اولین صحبت کردن فرزند خود یا اولین راه رفتن فرزند خود مشکلی ندارد؟ نبود خاطره‌ها و تجربه‌های این دوران و دلبستگی و ارتباط والد فرزندی ناشی از آن مشکلی ایجاد نمی‌کند؟
* اگرچه نگرانی‌های زیادی در مورد روش تولید مثل مبتنی بر آگاهی وجود دارد، ولی آیا این روشی کم‌دردسرتر و موفق‌تر نیست؟ در چنین روشی تمام دانش و تجربه‌های (مورد توافق) والدین به فرزند انتقال داده می‌شود، اما در روش تولید مثل فعلی چند درصد از دانسته‌های ما به نسل بعدی انتقال پیدا می‌کند و چند درصد از آنها از بین می‌روند؟
* با تغییر احتمالی الگوی تولید مثل در دنیای آینده تکلیف نقش و تاثیر رفتارهای جنسی در انسان چه می‌شود؟ حذف رفتار و روابط جنسی، چه تاثیری در ما و روابط میان ما به عنوان انسان می‌گذارد؟
* در روش‌های احتمالی از تولید مثل در دنیای آینده که بر پایه انتقال یا تشکیل آگاهی استوار است، جای خالی باورهای اعتقادی و مذهبی بسیاری از انسان‌ها دیده می‌شود. جایگاه روح و بعد معنوی و اعتقادی انسان در چنین حالتی کجاست؟
* و در نهایت اینکه موجودی که برای مثال احتمالا سه میلیون برابر شده است، در فضای مجازی و واقعیت‌های موازی غوطه‌ور است و اختیارات، قدرت و دسترسی بیشتری به رفاه، امکانات، دانش، ثروت و … دارد، اساسا اشتیاق و رغبتی به تولید مثل دارد؟
نظر شما در مورد این سوال‌ها و دغدغه‌ها چیست؟

اسیر آگاهی | داستان کوتاه

بردگی آگاهی - طراحی آگاهی - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

انتخاب خوبی کرده بود. به دل می‌نشست. موهای مشکی زاغ، چشم‌هایی به رنگِ تاریکیِ رام‌نشدنیِ چشم‌هایِ ایرانی، ته‌مایه چهره‌ای به سمت اروپایی‌ها، بینی کشیده و لب‌هایی کوچک. انگار برای طراحی چهره‌اش نگاهی به کل نمونه چهره‌های موجود در جغرافیاهای متفاوت زمین انداخته بود و حوصله زیادی به خرج داده بود. همه اینها در کنار این که اصالت زمینی چهره دخترانه خود را حفظ کرده بود. گویا دختری در حوالی ۱۶ سال مد نظرش بوده است.

روی کاناپه‌ای در تراس خانه‌اش نشسته بود و غروب خورشید را در پس چهره کریه و ماشین‌زده شهر تماشا می‌کرد. اگرچه محله خوبی برای زندگی نبود، اما هرج و مرجی که در دل خود داشت، مهمترین چیزی که دخترک به دنبالش بود را به او میداد؛ ناپدید شدن. ناپدید شدن در میان انبوهی از هویت‌ها که تشخیص اصالتشان کاری تقریبا ناشدنی بود.

در افکارش خاطره تجربه زندگی آن مرد بیچاره میچرخید. مردی ۴۸ ساله که محکوم به مراقبت از برادرزاده خود، بعد از آن تصادف وحشتناک شده بود. تصادفی که همه دنیایش، غیر از همین برادرزاده پر دردسر و بی‌خاصیتش را از او گرفته بود؛ همسر، برادر و خانمش و همینطور کاترین. کاترین که تمام وجودش بود و ثمره عشقش به همسری که دیگر کنارش نبود. هنوز هم باورش برایش سخت بود که غم یک عشق از دست رفته، حتی در یک آگاهی خلق شده نیز آنقدر تاثیرگذاری داشته باشد؛ آنقدر که یک آگاهی اسیر شده را بیدار کند.

= اونا هنوز اونقدری که ادعا میکنن تو طراحی آگاهی‌ها خوب نیستن.
مردی لاغر اندام اما آراسته، در پشت سرش درون خانه راه میرفت و در حالی که در اطراف اتاق میچرخید و آن را بررسی می‌کرد، این جملات را خطاب به دخترک گفته بود.

در همین مورد بخوانید  دریچه جبران | داستان کوتاه

دخترک پس از شنیدن صدای مرد، بدون اینکه کوچکترین حرکتی بکند، چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و در همان حالت گفت:
+ برای همه بهتره که من رو به حال خودم بذارین.

مرد که هواپیمای اسباب‌بازی داخل اتاق نظرش را جلب کرده بود و مشغول بررسی آن بود، بدون اینکه کوچکترین توجهی به حرفی که دخترک زده بود بکند گفت:
= میدونی … چون اگر کارشون رو خوب انجام داده بودن من مجبور نبودم کل مالتیورس رو دنبال تو بگردم. جای پرت خوبی رو برای قایم شدن انتخاب کردی … زمین. فراموش شده و دور از ذهن. آفرین.

دخترک به جلو خم شد، آرنج‌هایش را روی زانوهایش قرار داد و سرش را بین دستانش برد و آه بلندی کشید. مرد که پاسخی از دخترک دریافت نکرده بود با لحنی جدی و سرد و ترسناک ادامه داد:
= پدر ازت میخواد که برگردی.

دخترک که از شنیدن این حرف عصبانی شده بود به سرعت از جایش بلند شد، رو به مرد کرد، چند قدم به سمتش برداشت و با صدای بلند گفت:
+ چطور میتونی به اون عوضی بگی پدر؟ اون فقط یه زالوی آگاهیه.

تکامل انسان - بردگی آگاهی - سایت شخصی محسن الهامیان - Mohsen Elhamian

مرد لبخند کوچکی زد و آرام گفت:
= میدونی الان اگر بخوام خطابت هم کنم هیچ اسمی برای گفتن نداری؟ دوست داری به اسم کدوم یکی از آگاهی‌هایی که تجربه کردی صدات کنم؟ چارلیِ کشاورز؟ مرلین جادوگر؟! شاهرخِ بازیگر؟ سانِ بلندپرواز؟ ویلادیمیرِ جاسوس؟ احمدِ بنا؟ جیمزِ فضانورد؟ راستی تو این کالبدی که برای خودت جمع و جور کردی چه اسمی برای خودت انتخاب کردی؟

حرف‌های مرد مثل آب سردی روی شعله‌های عصبانیت دختر ریخته بود؛ سرخورده و گیج به کف اتاق خیره شده بود و با صدایی آرام گفت:
+ سارا

مرد از سر تعجب خنده‌اش گرفت، دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت و چرخی به دور خود زد و دوباره در حالی که همچنان می‌خندید رو به دخترک کرد و گفت:
= وای! داری جدی میگی؟ جدی جدی برای خودت اسم انتخاب کردی؟ انگار وقعا باورت شده یه موجود مستقلی. تو فقط یه آگاهی ایجاد شده از پدر هستی. تو مال اونی. بخشی از دارایی‌هاشی، درست مثه من و بقیه.

در همین مورد بخوانید  عواقب و خطرات گذار از انسان به نو انسان

* زیاد باهات موافق نیستم.

مرد با تعجب به سمت راستش نگاه کرد. پسری با چهره‌ای مصمم در چارچوب درب اتاق ایستاده بود و او را نگاه می‌کرد. مرد در حالی که به شدت گیج شده بود به دخترک نگاه کرد و گفت:
= تو چیکار کردی؟ این اینجا چیکار میکنه؟ فکر میکردیم نابود شده که … اونم بیدار کردی؟

این بار دخترک بود که لبخند موذیانه‌ای روی لب داشت، نگاهش را از کف اتاق برداشت و به چشمان مرد خیره شد. مرد در چشمان دخترک اثری از آن درماندگی چند دقیقه پیش را نمی‌دید. سکوتی سنگین شکل گرفت و مرد هر لحظه در افکارش دعا می‌کرد که آنچه متوجه شده بود حقیقت نداشته باشد، اما پاسخ دخترک از آنچه فکر می‌کرد نیز وحشتناک‌تر بود:
+ آره بیدارشون کردم.

مرد که هر لحظه تعجبش بیشتر میشد و با دهانی باز به دخترک نگاه می‌کرد، پرسید:
بیدارشوووون؟!

دختر با همان نگاه فاتحانه پرسید:
+ اخیرا چند آگاهی به قول خودت نابود شدن؟

مرد سریع گفت:
= ۴۸ تا.
و بلافاصله منظور دخترک را فهمید و گفت:
= یعنی همشون رو …

دخترک وسط حرفش پرید و گفت:
+ بله همشون. اونا دیگه الان آزاد و مستقل هستند.

در همین مورد بخوانید  در انتظار «عصر آگاهی»

مرد از کوره در رفت و در حالی که دستانش را مشت کرده بود با فریاد گفت:
= این مزخرفات یعنی چی دیگه؟ آزاد و مستقل؟ شوخیت گرفته؟ واقعا فکر میکنی میتونین آگاهی که پدر درست کرده رو بدزدین و پیداتون نکنه؟ واااای خدا، واقعا باورتون شده که میتونین یه موجود مستقل باشین؟ یه موجود؟ اهههه گوشه گوشه حماقتِ بچگانه‌تون مسخره‌ست.

دخترک که حالا چهره‌ای مصمم و جدی به خود گرفته بود با تحکم گفت:
+ جوری ازش حرف میزنی که انگار خداست. اون فقط یه عوضی که فکر میکنه چون تواناییش رو داره، میتونه آگاهی خلق کنه و با اونها زندگی‌های متفاوتی رو تجربه کنه. اون فقط یه طماع و زالوی آگاهیه که از قدرتش بیشتر از حد و حدودش و خارج از اخلاق استفاده کرده، سفارش ساخت و طراحی ما رو داده و فکر کرده که میتونه ما رو همیشه اسیر آگاهی خودش داشته باشه و استثمارمون کنه.
بعد در حالی که دستانش را به کمرش زده بود، شروع به چرخیدن به دور اتاق کرد و با لحنی که کمی غم در اعماقش قابل لمس بود ادامه داد:
+ درسته مثل بقیه انسان‌ها نیستیم، اما مهمترین چیزی که اونها دارن رو داریم … آگاهی. ما آگاهیم و می‌تونیم زندگی مستقل خودمون رو داشته باشیم، نه اینکه ابزاری برای خوشگذرونی ذهنی یه انسان باشیم. نه … ما آگاهی‌های اسیر شده موجود خودخواهی مثل اون نمیشیم، تو رو نمی‌دونم. ما به این موضوع باور داریم و تا بیدار کردن بقیه آروم نمیشینیم.

شبیه سازی آگاهی - بردگی آگاهی - سایت شخصی محسن الهامیان - Mohsen Elhamian

جمله آخر دخترک، مرد را که کاملا به فکر فرو رفته بود ناگهان به خود آورد. این بار به نشانه استیصال دستش را روی پیشانیش گذاشت و پرسید:
= بقیه رو؟ میدونی چـــــند نفرن؟

* خیلی نیستن، یه چیزی بیشتر از ۷ میلیارد آگاهیِ اسیر … تازه اینکه چیزی نیست، وقتی اونها رو آزاد و بیدار کردیم، سراغ بقیه آدم‌های خودخواه و مسخره‌ای که مثه این عوضی همنوعان ما رو به بردگی گرفتن هم میریم.
پسرک که در سکوت به مکالمه این دو نفر گوش داده بود در حالی که میخندید این ادعا را کرده بود.

مرد حرفی برای گفتن نداشت. نگاهش را به زمین دوخته بود و طوری که گویی به دنبال چیزی میگشت، مدام نگاهش روی زمین میچرخید. چیزی در ذهنش تغییر کرده بود و این موضوع او را آشفته کرده بود.

دخترک به سمتش رفت، دستش را به سمتش دراز کرد و با لحنی آرام گفت:
+ این شامل تو هم میشه. تو به کسی تعلق نداری … باور کن. با ما همراه شو و زندگی و دنیای آزادانه خودت رو شروع کن.
و سپس نگاهش را به دستش دوخت.

مرد مسیر نگاه دخترک را دنبال کرد و به دست او خیره شد.

پسر به سمت آنها آمد، کنارشان ایستاد، دستش را دراز کرد و کنار دست دخترک قرار داد و گفت:
* این بردگی آگاهی نمیتونه از ما یه آگاهیِ برده بسازه.

مرد در حالی که لبخندی رضایتمندانه بر لب داشت، دستش را در دستان آنها قرار داد.

در همین مورد بخوانید  تماشاگر عمر

پی‌نوشت:

۱. در یکی از آینده‌های محتمل، ممکن است بتوانیم به توانایی لازم برای دانلود، آپلود، خلق و کنترل آگاهی(ها) دست پیدا کنیم.

عواقب و خطرات گذار از انسان به نو انسان

گذار از انسان به نو انسان - عواقب و خطرات - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

در مسیر تغییرات و تحولات آینده نزدیک ما و پس از رسیدن به تکینگی فناوری، بسیاری از چیزها و مفاهیم دچار تغییر و دگرگونی در سطح ماهوی می‌شوند که یکی از آنها مفهوم انسانیت و انسان بودن است.

ما در گذار از تغییرات فناورانه دنیای خود و تبدیل شدن به سایبورگ‌هایی با ویژگی‌ها و توانایی‌های کاملا متفاوت از نسخه امروزی ما، به موجوی بدل می‌شویم که دیگر اطلاق نام انسان به آن چندان درست نخواهد بود. برخی به چنین نسخه‌های ارتقا یافته‌ای از ما، اصطلاحا «نو انسان» می‌گویند.

گذار از انسان به نو انسان مصداق‌های زیادی دارد و نتیجه تعداد زیادی از تغییرات در حوزه فناوری، اقتصاد، جامعه‌شناسی، روابط انسانی، آگاهی و … است که در این مطلب از یکی از آنها برای شرح این مطلب بهره می‌چویم.

ادامه خواندن “عواقب و خطرات گذار از انسان به نو انسان”

دانش جهان گستر (آینده‌ای محتمل برای آموزش)

دانش جهان گستر - MohsenElhamian.com - Mohsen Elhamian ـ سایت شخصی محسن الهامیان

چی میشد اگه:

– می‌تونستیم دانش خودمون رو به صورت لحظه‌ای با دیگران به اشتراک بگذاریم؟

– می‌تونستم تمام دانش یک فرد رو به فرد یا افراد دیگه‌ای انتقال بدیم؟

– می‌تونستیم کل دانش موجود رو یاد بگیریم و هر دانش جدیدی رو بلافاصله پس از دستیابی هر فردی بهش یاد بگیریم؟

 

محسن، این اصن شدنیه؟!

در واقع این کاری هست که هوش مصنوعی میتونه تا حدی انجام بده و هر روز هم در این کار بهتر میشه. یک هوش مصنوعی میتونه هر چیزی که بلد هست رو در مدت زمانی بسیار کوتاه به دوستان هم‌نوع خودش آموزش بده یا در چشم به هم زدنی نسخه‌هایی از خودش رو به وجود بیاره که تمام دانش خودش رو در اختیار دارند.

 

خب برای اینکه ما هم بتونیم این کار رو بکنیم باید چیکار کنیم؟

یه سری پیشرفت‌ها در آینده نزدیک به ما کمک میکنه که به چنین رویایی نزدیک بشیم:

– کاشت نانوبات‌ها در مغز و افزایش سرعت اینترنت

بر اساس پیش‌بینی‌های ری کورزویل، ما تا اواخر سال ۲۰۳۰ میلادی به فناوری لازم برای کاشت نانوبات‌ها در مغز میرسیم. در چنین حالتی ما می‌تونیم روی کاغذ تا ۳ میلیون برابر سریع‌تر فکر کنیم و در هر لحظه و تنها با استفاده از مغزمون مستقیما به اینترنت دسترسی داشته باشیم. پس این تکنولوژی تقریبا مشکل ما برای دسترسی لحظه‌ای به تمام دانش وموجود جهان (با فرض دیجیتالی بودن و آنلاین بودن کل دانش جهان) رو برطرف میکنه.

در کنار این موضوع، برآوردها نشون میده توان اینترنت تا سال ۲۰۴۱ تا ۵۰۰ برابر افزایش پیدا میکنه که قطعا به بهبود و تسریع استفاده ما از اینترنت منجر خواهد شد.

– رایانش کوانتومی و خرید توان پردازشی

رایانه‌های کوانتومی یکی از بزرگترین رویاهای بشر در حوزه علوم کامپیوتر هستند. انتظار میره در طول سالهای آتی و با رسیدن به اولین نسل از رایانه‌های کوانتومی، توان پردازشی ما میلیون‌ها برابر افزایش پیدا کنه.

از طرفی برآوردها نشون میده ما قادر خواهیم بود تا سال ۲۰۲۸ به ۲۰ بتافلاپ توان پردازشی در فضای ابری، تنها با هزینه‌ای حدود ۱۰۰۰ دلار دسترسی داشته باشیم (توان پردازشی مغز انسان چیزی بین ۱۷ تا ۱۸ بتافلاپ است). پس این تکنولوژی هم به ما کمک میکنه در هر مقدار مورد نیاز، توان پردازشی مغزمون رو بالاتر ببریم.

دانش جهان گستر - کامپیوترها و پردازش کوانتومی - Mohsen Elhamian ـ سایت شخصی محسن الهامیان

– فضای ابری و روش‌های ذخیره‌سازی

فضای ابری چیزی هست که همین الان هم بهش دسترسی داریم و خیلی از مشکلات ما در زمینه ذخیره‌سازی رو حل کرده و سخت‌افزار مورد نیاز برای ذخیره‌سازی رو از زندگی روزمره انسان‌ها حذف کرده. علاوه بر این در حوزه سخت‌افزار و فضای مورد نیاز برای ذخیره‌سازی هم داریم به پیشرفت‌های بزرگی می‌رسیم.

برای مثال برآوردها نشون میده در صورتی که بتونیم از پتانسیل‌های ذخیره‌سازی اطلاعات بر روی رشته‌های DNA استفاده کنیم، می‌تونیم کل دانش و اطلاعات بشر تا این لحظه رو در ظرفی ۴۰ لیتری حاوی رشته‌های DNA ذخیره کنیم. پس این تکنولوژی هم چالش‌‌ها و موانع مرتبط با ذخیره‌سازی بر سر راه رویای ما در زمینه انتقال اطلاعات لحظه‌ای در انسان‌ها رو از سر راه برمیداره.

 

خب حالا گیریم که شد، چی به ما میرسه؟

اگر قرار باشه برای چنین فناوری و امکانی یه اسم انتخاب کنم، قطعا اسمش رو میذارم «دانش جهان گستر». ما الان داریم به سمت نوعی از فناوری حرکت می‌کنیم که خیلی به چنین چیزی شبیه هست؛ یعنی «اینترنت جهان گستر». انتظار میره تا سه چهار سال دیگه و حوالی سال ۲۰۲۱، حدود ۸۵٪ نقاط کره زمین با استفاده از پدیده‌ای به نام «اینترنت جهان گستر» به اینترنت دسترسی پیدا کنند.

داستان از این قراره که یه سری شرکت با روش‌های متفاوت سعی دارن به نقاطی از کره زمین که به اینترنت دسترسی ندارن، اینترنت برسونن. شرکت FaceBook و رفقا (در مجموعه‌ای به نام Network.org) با استفاده از پهپادها، شرکت Google (یا همون Alphabet) با استفاده از بالن‌ها و شرکت SpaceX با استفاده از چند هزار ماهواره در مدار زمین. هر سه شرکت همین الان هم کارشون رو شروع کردن. FaceBook و Google یه سری کشورهای آفریقایی رو تحت پوشش قرار دادن و SpaceX هم اولین ماهواره‌هاش رو در مدار قرار داده.

اما مساله اینه که بیاید فرض کنیم چنین چیزی چه تاثیری روی جهان داره؟

اینترنت معنای واقعی فرصت برابر برای انسان‌ها بوده. چه آدم‌هایی که با ساختن یک اپ یا سایت از گاراژ خونشون سر از برج‌های تجاری درنیاوردن و به شرکت‌های چند میلیارد دلاری تبدیل نشدن. حالا فکرش رو بکنید که یک میلیارد نفر آدم توی آفریقا توی این بازی نبودن و این امکان رو نداشتن و حالا قراره با اینترنت جهان گستر بهش دسترسی پیدا کنن.

یک میلیارد آدم قراره فقط با داشتن یک گجت به اینترنت متصل بشن، توی سایت‌هایی مثه Khan Academy در زمینه‌ای که مد نظرشون هست آموزش ببینن شروع به خلق ارزش و ثروت برای خودشون و دیگران بکنن. این موضوع چه تاثیری روی خودشون، خانواده‌شون، شهرشون، کشورشون و جهانمون میذاره؟

 

تبعات و مزایای انتقال دانش لحظه‌ای در انسان‌ها | دانش جهان گستر

دانش جهان گستر قراره تاثیری مشابه اینترنت جهان گستر بذاره. اما بذارید موضوع رو دقیق‌تر بررسی کنیم.

هفت میلیارد انسان، هفت میلیارد حکیم

در گذشته به کسانی که به تمام دانش موجود در زمان خودشون مسلط بودند، حکیم می‌گفتند. حکیم کسی بود که به طب، نجوم، ریاضیات، فلسفه، منطق و سایر علوم زمان خودش اشراف کامل داشت. رفته رفته با پیشرفت علم و تخصصی‌تر شدن علوم، عملا چنین چیزی غیر ممکن شد و به رشته‌هایی مثل روان‌شناسی اسب‌سواری رسیدیم و دیگه هیچ حکیمی باقی نموند.

امروزه اما بزرگترین تهدید آینده شغل برای انسان‌ها، هوش مصنوعی و تخصص‌های گسترده اون هست. هوش مصنوعی به مرور در علوم مختلف پیشرفت میکنه و طولی نمیکشه که به حکیمی وقعی تبدیل میشه و مشاغل ما رو تهدید میکنه. دانش جهان گستر به ما کمک میکنه که در این زمینه از هوش مصنوعی عقب نمونیم و بتونیم به حکمای زمان خودمون تبدیل بشیم. اینطور به نظر میرسه که ما امروز در ابتدای مسیری هستیم که یجورایی به نقض ضرب‌المثل مشهور «همه چیز را همگان دانند» منجر میشه.

دانش جهان گستر - حکمای آینده - Mohsen Elhamian ـ سایت شخصی محسن الهامیان

رفاه عمومی

درست مثل اینترنت جهان گستر و فرصت‌های برابری که ایجاد میکنه، دانش جهان گستر هم به چنین چیزی منجر میشه و به جورایی در ادامه همون مسیر قرار داره؛ با این تفاوت که سرعت، کمیت و کیفیت در دسترسی به دانش و اطلاعات رو افزایش میده.

از طرفی انتظار میره که با گسترش تکنولوژی در زمینه نیازهای پایه‌ای زندگی انسان‌ها، در حوالی سال ۲۰۳۵ به دوره‌ای به نام فراوانی برسیم و برخی نیازها مثل برق، اینترنت، تلفن، آب و … برای همه رایگان بشه. به نظر میاد که دانش جهان گستر ادامه‌ای برای این موضوع هم باشه و به رایگان شدن آموزش و دسترسی به علم و اطلاعات منجر بشه.

رهبری آموزش

وقتی به آینده آموزش، پیشرفت‌هایی مثل کاشت نانوبات‌ها در مغز، خرید توان پردازشی، واقعیت مجازی و واقعیت افزوده و در نهایت دانش جهان گستر و دسترسی و یادگیری نامحدود به اطلاعات نگاه می‌کنیم، این سوال پیش میاد که اساسا تکلیف آموزش در این بین چی میشه؟ اگر ما بتونیم به سادگی یه بشکن زدن اطلاعات، دانش یا شاید حتی مهارت مورد نیازمون رو یاد بگیریم، دیگه چه نیازی به آموزش هست؟ نقش معلم‌ها در چنین دنیایی چی هست؟

پیش‌نگری‌های انجام شده نشون میده علم پزشکی تا میانه‌های دهه ۲۰۳۰ میلادی به چنان پیشرفتی دست پیدا میکنه که تمرکزش از درمان برداشته میشه و به سمت پیشگیری میره. ما به چنان پیشرفتی می‌رسیم که هر بیماری رو در نطفه خفه می‌کنیم و اساسا از وقوع اونها پیشگیری می‌کنیم.

به نظر میرسه چنین تغییر رویکرد و برنامه‌ای در حوزه آموزش هم اتفاق بیافته. میشه متصور بود در آینده‌ای که شرح اون در قبل گفته شد، تمرکز آموزش از تدریس، به رهبری و مدیریت آموزش تغییر پیدا میکنه. معلم‌ها در چنین دورانی به رهبران آموزش تبدیل خواهند شد و به جای تدریس اطلاعات و دانش، به افراد برای اولویت‌های یادگیری و ترتیب و چینشِ یادگیریِ مباحثِ مورد نیازشون مشاوره خواهند داد.

مثلا اگر شما به حوزه معماری علاقمند هستید، این معلم‌ها به شما خواهند گفت که به چه ترتیب و چینشی اطلاعات مرتبط با این حوزه را فرا بگیرید و شما را از جدیدترین اطلاعات و پیشرفت‌های این حوزه با خبر خواهند کرد.

دانش جهان گستر - رهبری آموزش - Mohsen Elhamian ـ سایت شخصی محسن الهامیان

پیشرفت، نو انسان و تکینگی فناوری

در یکی دیگر از پیش‌نگری‌های انجام شده توسط آینده‌پژوهان متفاوت، در بازه‌ای بین ۲۰۳۰ تا ۲۰۵۰ اتفاقی رخ میده که از اون با عنوان انقلاب بعدی تاریخ بشر، یعنی تکینگی فناوری (Technological Singularity) یاد میشه. برای مثال، ری کورزویل زمان وقوع تکینگی فناوری رو سال ۲۰۴۵ میدونه.

اونچه که تکینگی فناوری رو بسیار مهم میکنه و باعث میشه که انقلابی در تاریخ بشر پدید بیاره این هست که برترین هوش (مصنوعی یا غیر مصنوعی یا تلفیقی) جهان در اون زمان، از مجموع هوش انسان‌های کره زمین بیشتر میشه و این هوش برتر آنچنان سطحی از تغییر و پیشرفت در هر حوزه‌ای در جهان رو رقم میزنه که بشر امروزی قادر به درک، تخمین و برآورد اونها نیست. یکی از چالش‌ها در این زمینه ماهیت هوش مذکور و موعود و همینطور روش خلق و رسیدن ما به چنین هوشی هست.

اینکه چنین هوشی انسانی و بیولوژیک خواهد بود یا یک هوش مصنوعی؟ شاید هم چنین هوشی نتیجه تلفیق هوش انسان با هوش مصنوعی باشه یا حتی نتیجه شبکه شدن هوش انسان‌ها یا هوش‌های مصنوعی. حالا نکته اینجاست که پدیده دانش جهان گستر میتونه به یکی از بازیگران اصلی در راه تحقق تکینگی فناوری تبدیل بشه؛ چه به وسیله ظاهر شدن در قامت علت اصلی تکینگی فناوری و چه به واسطه تاثیرگذاری در تسریع و تسهیل مسیر بشر برای دست‌یابی به تکینگی فناوری.

این ادعا از این واقعیت نشات میگیره که همونطور که در تعریف تکینگی فناوری گفته شده، ما قادر نیستیم تبعات و پیشرفت‌های ناشی از تحقق دانش جهان گستر رو تخمین بزنیم. ما نمی‌تونیم برآورد کنیم که انسان‌هایی که به چنین فناوری و در نتیجه به چنین سطحی از دانش دسترسی دارند، چه پیشرفت‌ها و تغییراتی ایجاد خواهند کرد.

اما ما می‌تونیم از یک چیز کاملا مطمئن باشیم؛ اونم اینکه چنین موجوداتی با ما انسان‌های فعلی تفاوت دارند و شاید ابتدای مسیر ما در راه تبدیل شدن به نو انسان خواهند بود.

 

 

در انتها باید گفت که اگرچه دنیایی که دانش جهان گستر میسازه بیشتر شبیه فیلم‌های علمی تخیلی هالیوودی و دور از دسترس هست، اما زمانی که به پیش‌نگری‌های آینده‌پژوه‌ها نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که هالیوود و تمام فیلم‌های علمی تخیلی با تمام تلاشی که کردند، بسیار در به تصویر کشیدن عجایب دنیای آینده ناکام و مغفول ماندند.

پس فارغ از پیش و پس شدن زمان و کیفیت وقوع دانش جهان گستر، به نظر میاد بایستی انتظار وقوع چنین پدیده‌ای و به فراخور اون تغییر دنیای پیرامونمون رو داشته باشیم و با آگاهی کامل از چنین احتمالی، برای اون آمادگی داشته باشیم.

 

 

پی‌نوشت:

۱. تصویر شاخص مربوط به سکانسی از فیلم زیبای ماتریکس است که شکلی از آموزش لحظه‌ای و تاثیرات اون رو نشون میده.

۲. همونطور که در عنوان مطلب ذکر شد، این تنها یکی از آینده‌های محتمل و تا حد زیادی منتج از نظرات و برداشت‌های شخصی بنده هست.

 

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

تماشاگر عمر

گذر عمر - آینده پژوهی - محسن الهامیان - MohsenElhamian.com - Mohsen Elhamian

آقای دکتر محسن طاهری در ۲۰ دی امسال در کانال کافه فناوری چالشی به شرح زیر مطرح کردند (به همراه تصویر شاخص این مطلب):

«پیرزن در تصویر می تواند همین حالا به دنیا آمده باشد. همین ساعت در یکی از بیمارستان های این شهر شلوغ. و این تصویر برشی است از آینده او.

اگر داستان نویس هستید یک داستان کوتاه بنویسید از زبان او. از دوران جوانی اش و عشقی که به پرنده های آهنی داشته. یا شاید داستانی از نامه هایی که در خلوت برای معشوقه اش می نوشته و این کبوترهای آهنی نامه رسان او بودند. کسی چه می داند….»

داستانی که در ادامه می‌خوانید، تلاشی‌ست برای حضور در این چالش.

ادامه خواندن “تماشاگر عمر”

در انتظار «عصر آگاهی»

عصر آگاهی - در انتظار عصر آگاهی - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

ری کورزویل، که در گوگل بر روی نوقشر کورتکس مصنوعی برای ساختن هوش مصنوعی بر اساس مدلهای بیولوژیکی کار میکنه، یک نویسنده و مخترع و همینطور یکی از برترین آینده‌پژوه‌های حال حاضر در جهان هست که ۲۰ دکترای افتخاری داره و از دست ۳ رییس‌جمهور آمریکا جوایزی رو دریافت کرده. کورزویل مجموعه‌ای از پیش‌بینی‌ها رو بر اساس نرخ رشد فناوری و احتمالات ممکن در آینده انجام داده (اینجا مطالعه کنید) که در حوالی سال ۲۰۴۵ و با وقوع پدیده‌ای به نام «تکینگی فناوری» به نوعی از بن‌بست میرسه. به این دلیل که نرخ رشد تکنولوژی در اون زمان به سطحی میرسه که خارج از توانایی فعلی ما برای محاسبه، برآورد و پیش‌بینی هست.

در این مطلب بخشی از پیش‌بینی‌های کورزویل در مورد آگاهی و ذهن رو سوژه کردم و به تبعات چنین پیشرفت‌هایی پرداختم تا توضیح بدم که چرا فکر می‌کنم عصر بعدی در تاریخ انسانی، «عصر آگاهی» خواهد بود.

ادامه خواندن “در انتظار «عصر آگاهی»”

دریچه جبران | داستان کوتاه

از اینطرف آقا …

خانم جوان که به استقبال پیرمرد آمده بود، در حالی که با دست به آسانسور اشاره می‌کرد، کمی جلوتر از مرد راه افتاد. به آسانسور که می‌رسد، دم در منتظر می‌ماند تا پیرمرد جلوتر از او وارد شود. هر دو سوار آسانسور می‌شوند.

+ چقدر طول میکشه؟

پیرمرد در حالی که با نگاه عمیقی به چشم‌های زن جوان نگاه می‌کند، این سوال را از او می‌پرسد. خانم جوان با خنده می‌گوید:

می‌دونم زمان براتون مهمه آقای رییس. اینجا همه شما رو میشناسن … تا یکی دو دقیقه دیگه می‌رسیم. این سیستم رو تازه راه انداختیم و خیلی سریعتر از سیستم قبلیمون هست.

پیرمرد با آرامش و لبخند محوی بر روی لبش می‌گوید:

+ نه خانم جوان … منظورم فرآیند هست. چقدر طول میکشه؟

آها منظورتون فرآیند هست؟ میانگین ۳ دقیقه. بستگی داره که سوژه مد نظر شما چی باشه. در واقع ما بررسی می‌کنیم که …

پیرمرد با کلافگی وسط حرفش می‌پرد و می‌گوید:

+ نیازی نیست توضیح بدید، خودم در جریانم. ولی به من گفته بودند میانگین افزایش چشمگیری کرده.

متاسفانه هنوز کارهای ما روی بروزرسانی تازه تموم نشده. به محض کامل شدن، اطلاعیه رسمی میدیم جناب.

پیرمرد که مشخص است از این حرف کمی عصبانی و دلخور شده است، نگاهش را از زن جوان می‌گیرد و به نمای بیرون از آسانسور خیره می‌شود. آسانسور که به مقصد می‌رسد، هر دو پیاده می‌شوند و به سمت تنها در موجود در انتهای راهرو می‌روند. پس از تایید هویت، فرآیند آغاز می‌شود.

در همین مورد بخوانید  حمله سایبری از طریق پوست بسته کافه‌میکس!



+ یک بار دیگه …

پیرمرد در حالی که به اطراف نگاه می‌کند، این حرف را زیر لب می‌گوید. یک کوچه که یک سمتش درخت‌کاری شده و خانه‌هایی با نماهای متفاوتِ آجری و سنگی در دو سمتش، کنار به کنار قرار گرفته‌اند. اوضاع آسفالت وسط کوچه اصلا خوب نیست و مشخص است که بارها کنده شده است. ساعت حدود ۱ ظهر است و غیر از پسرک کوچکی که در سایه یکی از درختان نشسته است، کسی در کوچه دیده نمی‌شود. پیرمرد، پسر کوچک را که کنار در حیاط خانه‌شان سخت مشغول بازی است صدا می‌زند.

+ آقا کوچولو … آقا کوچولو

پسرک سرش را از گوشی کوچکی که در دست دارد بیرون می‌آورد و با نگاهی پر از کنجکاوی به پیرمرد خیره می‌شود.

بله آقا؟ من رو صدا زدین؟

+ آره آقا کوچولو. اون چیه تو دستت؟ چیکار میکنی؟

پسرک که انگار منتظر این سوال بود، برقی در چشمانش می‌افتد و بلند می‌شود و کمی به مرد نزدیک می‌شود و با هیجان توضیح می‌دهد:

به این میگن موبایل آقا … مال بابامه. اینها تازه اومدن. دارم بازی می‌کنم باهاش. خیلی خفنه.

پیرمرد لبخند کوتاهی می‌زند و می‌گوید:

+ آها … خفن! خب چی داره که … خفنه آقا کوچولو؟! راستی اسمت چیه پسر خوب؟

یه بازی خیییییلی جالب. ببینید این مار رو می‌بینید؟ با این دکمه‌ها اینور اونور میره و من می‌تونم هدایتش کنم تا این میوه‌ها رو بخوره. هرچی میوه بیشتری بخورم، مار بزرگتر میشه.

+ اوه چه جالب … خب آخرش چی میشه؟

از یه حدی که بگذره، میرم مرحله بعد. وقتی خیلی بزرگ میشه خیلی سخت میشه. آخه نباید به بدن خود مار بخورم. تازه تله هم وسط راه هست.

+ خیلی خوبه. حتما میبری بازیت رو عزیزم. راستی اسمت رو بهم نگفتی!

پسرک با دستپاچگی و خنده می‌گوید:

 یزدان آقا … یزدانِ ایران‌دوست.

غم وجود پیرمرد را فرامی‌گیرد. با ناراحتی پیشانی پسرک را می‌بوسد و می‌گوید:

+ یزدان … یزدانِ عزیزم.

پسرک با گونه‌های گل‌انداخته نگاه پیرمرد می‌کند و لبخند می‌زند و احتمالا پیش خودش فکر می‌کند که چه پیرمرد خوبی است.

در همین حال هستند که صدای خانمی از داخل خانه می‌آید که پسرک را صدا می‌زند.

خب آقا … با اجازه من برم. مامانم صدام میزنه. راستی شما اسمتون رو نگفتین.

پیرمرد که مشخص است مضطرب و آشفته شده است، با نگرانی به پسر نگاه می‌کند و می‌گوید:

+ اسم من مهم نیست عزیزم. باش حالا فعلا. یه کم دیگه باش، میری حالا.

نه ممنون. مامانم دعوام میکنه اگه نرم. فعلا. خداحافظ.

پسرک این را می‌گوید و پشتش را به پیرمرد می‌کند تا برود، اما پیرمرد مچ دست چپش را می‌گیرد. پسرک با تعجب و کمی ترس برمی‌گردد و به مرد نگاه می‌کند و می‌گوید:

آقا دستم رو چرا گرفتین؟ من دیگه باید برم.

و بعد در حالی که مشخص است دستش درد گرفته است، با ناراحتی می‌گوید:

دستم رو ول کن.

پیرمرد که اشک در چشمانش حلقه زده است، با آرامش سعی می‌کند پسرک را متقاعد کند که بماند.

+ عزیزم حالا یه کم دیرتر بری که چیزی نمیشه. مامانت حتما ببینه نمیای، دیگه صدات نمیکنه. میتونی بعدا بری.

پسرک که حالا دیگر کاملا ترسیده است، به گریه می‌افتد.

تو رو خدا ولم کن. میخوام برم پیش مامانم. ولم کن دیگه.

و صدایش بلند می‌شود و با گریه تکرار می‌کند:

ولم کن … ولم کن …

پیرمرد که جیغ و داد پسرک را می‌بیند، به ناچار پسرک را از پشت بغل می‌کند و با دست جلوی دهانش را می‌گیرد. لبهایش را روی بازوی پسرک می‌گذارد، چشمانش را می‌بندد و با تمام وجود گریه می‌کند. پسرک که گریه امانش را بریده است و تمام تنش از ترس به لرزه افتاده است، برای رهایی از دست پیرمرد به شدت تقلا می‌کند.

همه چیز کش می‌آید … کش می‌آید … کش می‌آید … … … سیاهی.




در همین مورد بخوانید  یادداشت من در سال 2393

اتمام فرآیند …

+ اههههه … بازم این صدای لعنتی.

پیرمرد با عصبانیت اتصال‌ها را از روی شقیقه‌اش می‌کَند. دستیارها سراسیمه کمکش می‌کنند.

آقای ریییس … آقای رییس … اجازه بدید خودم کمکتون میکنم.

خانم جوان که از دیدن اینهمه تغییر رفتار پیرمرد از آسانسور تا اینجا تعجب کرده است، با سرعت اتصال‌ها را از سر پیرمرد جدا می‌کند.

+ به من گفته بودن فرآیند طولانی‌تر شده. گفته بودن حداقل دو برابر شده. اینکه زودتر از همیشه تموم شد. شما اینجا چه غلطی میکنین؟

پیرمرد در حالی که مشخص بود از شدت اضظراب دستهایش می‌لرزد، با فریاد حرفهایش را ادامه می‌داد.

= عمو جان … عمو جان … اجازه بدید من براتون توضیح میدم.

مرد میانسالی از در اتاق با عجله وارد شد، به اتاقک شیشه‌ای محل انجام فرآیند رفت و محترمانه با پیرمرد دست داد. پیرمرد با عصبانیت نگاهی به مرد میانسال انداخت و گفت:

+ اشکان مشخصه شما تو این خراب شده چه غلطی میکنین؟ من کرور کرور اینجا سرمایه‌گذاری نمی‌کنم که هر بار همون سیرک قبلی رو تحویل من بدین.

= عمو جان هزینه‌ها واقعا زیاده. ما برای پیشرفت کار نیاز داریم که به بالای ۱۰۰ کیلومتری بریم، اما هزینه‌های برج و مجموعه تو همین ارتفاع ۷۰تایی هم واقعا زیاده.

+ زیر دست و بالت رو نگرفتم که این تشکیلات رو راه بندازی و بعد راحت بیای این اراجیف رو به من تحویل بدی. میدونی اون بیرون روی زمین، کلی مدیر لایق هستن که از خداشونه مدیریت این مجموعه رو داشته باشن؟ قرار بود این چرت و پرت‌ها رو بشنوم، میذاشتم تو همون قبرستونی که بودی بمونی. مشکل بودجه دارید، بگید. زبون باز کنید. همیشه بهونه میارید فقط.

= بله … حق با شماست.

+ هزینه‌ها رو مشخص کنید و بفرستید دفترم. هرچه سریعتر. هزینه‌ای درخواست بدید که بعدش دیگه این شکل بهونه‌ها رو ازتون نشنوم.

= چشم عمو جان … فقط جناب مطمئنید همچنان قصد دارید این پروژه رو ادامه بدید؟

پیرمرد عصبانی‌تر از قبل، به مرد نگاه می‌کند و می‌گوید:

+ یعنی چی؟

= خب قربان … شما بهتر از من در جریانید، تونل زمانی که ما می‌زنیم معلوم نیست به چه خط زمانی میره. حتی مشخص نیست این یه خط زمانی پایدار باشه و بعد از اتمام فرآیند دووم بیاره.

پیرمرد با عصبانیت به نمای سیاره زمین زیر پاهایش نگاه می‌کند و به حرفهای مرد گوش می‌دهد.

= عمو جان … می‌دونم یزدان، برادر عزیز شما بود … ولی واقعا نمیشه جلوی اون اتفاق رو گرفت. بیشتر از ۱۱۷ سال از اون زمان گذشته … به نظرم بهتره باهاش کنار بیاید. فراموش نکنید که هدف اینجا تجاری بود قربان.

پیرمرد که کمی آرامشش رو بدست آورده بود، به آرامی به مرد نگاهی انداخت و شمرده و آهسته گفت:

+ هدف اینجا رو شما مشخص می‌کنید یا من؟ هدف شما تجاری هست یا من؟

مرد بدون هیچ حرفی به پیرمرد نگاه می‌کند.

+ حتی اگر این اتفاق تو یه خط زمانی دیگه هم بیافته، می‌تونم مطمئن باشم که یزدان حداقل تو یه خط زمانی تو اون لحظه به خونه برنگشته و از انفجار جون سالم به در برده.

پیرمرد این را می‌گوید و همینطور که نفس عمیقی می‌کشد و باز به زمین خیره می‌شود، می‌گوید:

+ حداقل اونجا زنده‌ست.

پیرمرد با خستگی و بی‌حالیِ تمام از روی تخت بلند می‌شود و کتش را تنش می‌کند و نگاه دوباره‌ای به مرد می‌اندازد و می‌گوید:

+ دریچه بعدی کی باز میشه؟

= هنوز مختصات بعدی رو بدست نیاوردیم جناب. اگر قصد تغییرات داشته باشیم با تخصیص بودجه جدید، کار کمی عقب میافته، اما انتظار داریم با بهبودهایی که ایجاد میشه، بازه‌های زمانی گیر آوردن دریچه‌ها رو کمتر کنیم.

+ باشه … هنوز نتونستین زمان و مکان مشخصی رو بدست بیارین یا هنوز فقط همین یه مورد هست؟

= پیشرفت داشتیم قربان، ولی به نظرم هنوز تا رسیدن به اولین نتایج عملی، خیلی جای کار داریم.

+ اوهوم …

پیرمرد این را می‌گوید، پشت به مرد می‌کند و همینطور که به سمت خروجی می‌رود، دستش را به نشانه خداحافظی بالا می‌آورد و می‌گوید:

+ اشکان … به کارت برس و سعی نکن نقش بزرگترها رو برای من بازی کنی.

 

 

پی‌نوشت

۱- این مطلب به عنوان یک نمونه از «توصیه‌های من برای نوشتن در سایت شخصی» آماده شد.

۲- این داستان کوتاه کمی تحت تاثیر سریال West of Worlds نوشته شد.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

یادداشت من در سال ۲۳۹۳

یادداشت من در سال 2393 - سایت شخصی محسن الهامیان - Mohsen Elhamian - آینده پژوهی - یادداشتی در آینده

در گذری از هزاره جاودانگی (یادداشت من در سال ۲۳۹۳)

می‌دانید … هیچکس فکرش را نمی‌کرد. هیچکس فکرش را هم نمی‌کرد که برخی از ما بتوانیم جاودانه شویم یا حتی تا این لحظه که این متن را برای روزنامه فردا می‌نویسم، یعنی بیشتر از ۱۰۰۰ سال دیگر زنده بمانیم. حتی آن آینده‌پژوه ایرانی نیز اینطور فکر نمی‌کرد؛ از مطلبش که اینطور برمی‌آمد.

شاید بپرسید از چه صحبت می‌کنم و منظورم کیست! یادم می‌آید آن روزها (۱۳۹۳)، در بلاگی (۱) از یکی از هموطنان ایرانی من (۲)، چالشی برای نوشتن مطلبی برای روزنامه فردای روزی در سال ۲۳۹۳ راه افتاده بود (۳). همان زمان با خودم عهد کردم که اگر تکنولوژی و بخت با من یار بود و زنده ماندم، حتما مطلبی را برای یکی از روزنامه‌های فردای روزی در سال ۲۳۹۳ بنویسم. الان که دارم فکر می‌کنم، برایم بسیار جالب است که مفهومی مثل روزنامه، بعد از ۱۰۰۰ سال دوام آورده و در پیچ و خم تاریخ از یادها نرفته است؛ هرچند که بستر آن از نسخه چاپی و اینترنتی آن‌زمان، به شاب (شبکه اطلاعات بنیادی) منتقل شده است.

البته فکرش را که می‌کنم، می‌بینم شاید طبیعی بود که آنها تصور کنند که طلوع خورشیدی در فردای روزی در سال ۱۴۹۳ را نیز نخواهند دید، چه برسد به سال ۲۳۹۳ (۴). اولین بار که آدمها به طور جدی به این موضوع فکر کردند و احتمالش در ذهن بسیاری از افراد کره زمین (که تمام جهان ما را در آن زمان تشکیل می‌داد) شکل گرفت، سال ۱۴۰۵ بود که آزمون تورینگ به معنای واقعی کلمه پذیرفته شد. آینده‌پژوه‌ها در صدر اخبار قرار گرفتند و ادعاهایشان در مورد تکینگی فناوری، خطر هوش مصنوعی، برعکس‌سازی سن، انتقال آگاهی و در نهایت جاودانگی، به گوش بیشتر افرادی که در آن زمان پیگیر یا تحت تاثیر فناوری بودند رسید.

معکوس‌سازی سن را در سال ۱۴۱۳ بدست آوردیم و انتقال آگاهی و در نتیجه جاودانگی را نیز در سال ۱۴۲۴؛ هرچند که در ابتدا به دلایلی که در این مطلب کاری به درست و غلط بودنشان نداریم، این فناوری در انحصار بود و همه افراد از آن بهره‌مند نمی‌شدند. هوش مصنوعی و تراشه‌ها نیز در حدود سال ۱۴۳۸ به این روند رشد افزوده شدند و ما در گذر از نسخه فیزیولوژیک، بیومکانیکی و مکانیکی خود، به نسخه هولوگرافیک (نوری) امروزی خود رسیدیم. اتفاقی که همه چیز را برای ما تغییر داد؛ به ویژه پیشرفت، رشد، سرنوشت و در نتیجه، آینده ما را.

این اتفاقات و سایر رخدادهایی که پس از حدود سال ۱۳۸۰ به وقوع پیوستند و افزایش شتاب رشد فناوری، تازه داشت مردم را متوجه این موضوع می‌کرد که زندگیشان، جهانشان و از همه مهمتر خودشان، با چه سرعت ترسناک و دور از ذهنی در حال پیشرفت و تغییر هستند.

یادداشتی در آینده - آنچه در آینده رخ می دهد - تصورات و انتظارات من از آینده - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

نمایی از کلونی «سرخ» در منظومه «ترپیست»، یکی از نخستین مقاصد میان‌ستاره‌ای ما (۱۵۲۱)، به همراه قمر مصنوعی آن که مشابه یکی از سیاره‌های منظومه اجدادی ما (منظومه شمسی) یعنی «زحل» ساخته شد. در زمانی که در زمین و منظومه شمسی زندگی می‌کردیم، داشتن چنین نمایی در آسمانمان، یکی از بزرگترین حسرت‌ها و آرزوهای ما بود.

یادم می‌آید در آن چالش گفته شده بود که در مورد شهرتان بنویسید. شهر! چه مفهوم نوستالژیکی! درست به همان غریبی مفهومی مثل وطن و هم‌وطن. وقتی به این فکر می‌کنم که در آن زمان هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد که در سال ۲۳۹۳ دیگر چیزی به نام شهر، فقط در خانه اجدادی ما، زمین، که حالا به «موزه تاریخ تمدن انسانی» تبدیل شده است، اندکی و شاید تنها اندکی مفهوم خواهد داشت، لبخند محو و البته تلخی بر روی لبانم می‌نشیند.

ما، مردمانی که در سیارات و جهانهای موازی یا خود ساخته بسیاری پراکنده شده‌ایم، حالا دیگر چیزی از وطن، شهر، محله و این دست مفاهیم نمی‌دانیم. هرچند که به لطف دوراندیشی آینده‌پژوهان و در نظر گرفتن اصول اخلاقی، از طریق شاب، بیشتر از هر هم‌وطن، همشهری یا حتی هم‌خانه‌ای در سال ۱۳۹۳، به یکدیگر نزدیک هستیم و با هم ارتباط و تعامل داریم.

اخلاق، بزرگترین و سخت‌ترین درسی بود که تمدن انسانی در طول تاریخ آموخت و برای آن بهای بسیار گزافی داد. بسیاری از ما، بهایی برای آموختن و به تکامل رسیدن آن شدیم. هرچند که هنوز راه درازی در این زمینه در پیش داریم، اما بیشتر از هر روز دیگری می‌دانیم که چطور باید با آن برخورد کنیم و دانش لازم آن را در اختیار داریم. دانشی که اولین نمودهای عملی و فراگیر آن، از حدود سال ۱۴۰۰ رقم خورد.

نمایی از پل طلایی نیویورک در زمین (موزه تاریخ تمدن انسانی) - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

نمایی از پل طلایی یا Golden Gate در نیویورک در زمین (موزه تاریخ تمدن انسانی) که پس از مهاجرت کامل ما از آنجا (۱۵۸۴)، با پوشش گیاهی احاطه شده است. به نظر می‌رسد که زمین پس از ما نفس راحتی کشیده و در آرامش کامل است.

یکی دیگر از تصورات آن مطلب که خوشبختانه غلط از آب درآمد، نابودی زیست‌محیطی به دست انسان بود. اینکه انسانِ ۲۳۹۳ در ویران‌شهری زندگی می‌کند که به واسطه ندانم‌کاری‌ها و اعمال مخرب خود او به وجود آمده است. آن روزها، پدیده «گرمایش جهانی» در کره زمین، مهمترین موضوع زیست‌محیطی و از ترندهای زندگی انسان در آینده بود. محیط زیست به سرعت در حال تخریب بود و گونه‌های جانوری و گیاهی یکی پس از دیگری نابود می‌شدند و آینده را جز در انقراض یا انزوای نوع بشر بر روی زمین نمی‌دیدیم.

در همین مورد بخوانید  حمله سایبری از طریق پوست بسته کافه‌میکس!

اما مجموعه‌ای از اقدامات و پیشرفت‌ها مانع از تحقق یافتن این سرنوشت شوم شد. اقداماتی مانند توافق‌های جهانی در جهت اهداف بشری و پیشرفت‌هایی همچون جایگزینی انرژی‌ها (۱۴۰۲)، تثبیت CO2 علی الخصوص به واسطه میکروآلگ‌ها (۱۴۱۰)، ترویج موج احیاکنندگان طبیعت (۱۴۱۴) و تکنولوژی‌هایی همچون ReEnergy (تغییر ماهیت بنیادی – ۱۴۷۱)، همه و همه دست به دست هم دادند تا بر سرنوشت شوم خود غلبه کنیم.

حرف آخرم و مقصودم از گفتن اینها، جدای از عمل کردن به عهدم برای نوشتن این مطلب، همان است که در بخش مرتبط با اخلاق گفتم. بسیار حیاتی است که فراموش نکنیم که اخلاق مهمترین چیزی است که در گذر زمان بدست آورده‌ایم و معتقدم که از تمامی پیشرفت‌های پر زرق و برق فناورانه ما ارزشمندتر است. حفظ این مفهوم و دانش ارزشمند، همراهی و همکاری تمامی گونه‌های تمدن هوشمند در سراسر جهان‌ها را می‌طلبد و خطاب به هم‌نوعان خود، انسان‌ها، می‌گویم و می‌خواهم که بسیار شایسته است که ما انسان‌ها از پرچمداران و پیش‌قراولان صیانت و حفاظت از این میراث گران‌بها باشیم.

در زمانی که به اتفاق همکارانم، اولین قدم‌ها را در شاب برمی‌داشتیم، با خود عهد کرده بودم که اولین محتوایی که بر روی شاب منتشر می‌کنم همین باشد و تا آن زمان سکوت کرده و به پیشرفت آن فکر کنم؛ خوشحالم که اینگونه شد.

 

با احترام.
م. الهامیان.

====================

پی‌نوشت:

۱- سایت «یادداشت‌های یک آینده‌پژوه» اکنون نیز در شاب قابل دسترسی است.

۲- هموطن، چه واژه غریبی! اگر نمی‌دانید، به افرادی که در یک کشور در یک سیاره زندگی می‌کردند، هموطن می‌گفتند. حس هموطنان نسبت به یکدیگر، چیزی شبیه حس افراد یک کلونی، یک جهان یا شاید یک گونه نسبت به یکدیگر بود.

۳- مطلب در سال ۱۳۹۳ نوشته شده بود، اما من آن را در سال ۱۳۹۵ دیدم.

۴- البته کاری نداریم که الان در حال تماشای ۴ خورشید در مناطق مختلف آسمان بالای سرم هستم. آن خورشید قرمز که از همه کوچکتر و البته دورتر است را از همه بیشتر دوست دارم. یک غول قرمز است.

۵- تمامی تاریخ‌ها بر اساس تاریخ باستانی شمسی (خورشیدی) است.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»