– بابابزرگ چرا ستونهای این قسمت «تمدن معلق» این شکلیه؟ پیرمرد که به همراه نوه ۵ سالهاش در بالکن ایستاده بود، نگاهی به او انداخت و به ستونها اشاره کرد و گفت: + ماههای بینشون جوابت رو نمیدن آقا کوچولو؟
– یعنی فقط برای همین؟ + آره عزیز دلم … فقط برای همین. – یعنی چون خوشگله؟ + آره … زیبایی خیلی مهمه عزیزم. زیبایی مهمه و باید بهش توجه بشه. اگر زیباییهای دنیامون رو برجسته کنیم، دنیای زیباتری داریم. چرخش «تمدن معلق» طوریه که در ساعات متفاوت شبانهروز، این ماهها از بین ستونهای روبروی همه خونههای حاشیهنشین رد میشن.» – اینکه به اینجا میگن «تمدن معلق» هم به خاطر خوشگلی اسمشه؟ پیرمرد خنده ریز و آهستهای کرد و دستی روی سر پسرک کشید و گفت: + البته که اسم خوشگلیه، اما یه دلیلش هم این بود که این جایی که هستیم یجورایی معلقه. پسرک در حالی که سرش را میخاراند گفت: – آره میدونم معلقه … ولی … خب … راستش نمیدونم چجوری معلقه. پیرمرد این بار با صدای نسبتا بلندی خندید و گفت: + بزرگترین قمر سیاره ما درست بالای سرمون و همآهنگ با چرخش سیارهمون دورش میچرخه. این جایی که «تمدن معلق» هست جاییه بین سیارهمون و این قمر که جاذبه این دو تا همدیگه رو خنثی میکنن. برای همین هرچی که اینجا باشه معلق میمونه و همآهنگ با این دو حرکت میکنه. در اصطلاح علمی بهش میگن لاگرانژی. بزرگ بشی همه اینا رو یاد میگیری.
– هممممممم … خب چرا روی سیارهمون نمیریم؟ + چون اونجا دیگه جای خوبی برای زندگی نیست. – یعنی قبلا بود؟ + آره عزیزم. – خب چرا الان نیست؟ پیرمرد نوهاش را در آغوش کشید و نفس عمیقی کشید و گفت: + باهاش مهربون نبودیم و اونم از دستمون ناراحت شد. – شما باهاش مهربون نبودی؟ یعنی دعواش کردی؟ چرا آخه؟ پیرمرد میان خندهاش گفت: + نه عزیزم، اونایی که قبل از ما اونجا زندگی میکردن دعواش کردن. بعد هم مجبور شدن بیان اینجا و خونه تازهای بسازن. – اوهوم … خیلی بد بودن … حقشون بود که سیارهمون بیرونشون کرد. میخوام برم پیش مامان بابا، یه ساعته اونجا وایستادن دارن حرف میزنن. + باشه پسر خوشگلم. پیرمرد پیشکار خانه را صدا زد و از او خواست تا نوهاش را تا کنار پدر و مادرش همراهی کند. دوباره که به سمت ستونها نگاه کرد، خورشید تقریبا غروب کرده بود و شب مهیای گستراندن چتر سیاهش شده بود. آن دو ماه دیگر از زاویه دید او در میان دو ستون حاشیه نبودند، اما قمر دیگر سیاره از میان ستونهای خانه همسایه دیده میشد. به آهستگی روی صندلی راک خود نشست و خود را به حرکت گهوارهای آن سپرد و شال گرمی که به همراه داشت را روی خود کشید و در حال تماشای این منظره، به خوابی عمیق رفت.
هر شب که از روستامون (روستای کوچ بعد از روستای خراشاد در بیرجند) برمیگشتیم، من یا پشت اون ژیان مهاری قدیمی دراز میکشیدم یا از شیشههای باقی ماشینهایی که تو اون دوران داشتیم سرک میکشیدم و آسمون رو دید میزدم. مامان بابا همیشه میگفتن اگه درسهات رو خوب بخونی، بزرگ که بشی یه تلسکوپ برات میگیریم. یکی دو باری هم نزدیک بود بگیریم … ولی نشد. بعدها فهمیدم همون بهتر که نشد، چون احتمالا اونقدر بد بودند اون تلسکوپهای کوچیک که من رو از نجوم و آسمون، زده و فراری میکردند.
دقیق یادم نمیاد … دوران دبیرستان بود
سر صبحگاه، معاون مدرسه اعلام کرد که مدرسهمون ۳ سهمیه رایگان داره برای شرکت در کلاسهای نجوم پژوهشکده جابربنحیان بیرجند. بعد صبحگاه بدو بدو به اتاق معاون رفتم تا قبل از اینکه کسی سهمیهها رو بگیره، اسمم رو بنویسم. چند روز بعد در زمان مقرر رفتم سر کلاس. کسی نبود و کلاس برگزار نشد. چند نوبت دیگه هم رفتم و خبری نشد. آخرین بار که رفتم، خانمی رو اونجا دیدم که مشغول مرتب کردن یه اتاق بود که انگار برای همین کارهای نجومی بود. مشخص شد کسی استقبالی از کلاس نکرده و کنسل شده. از مدرسه ما، فقط من از اون سهمیه رایگان استفاده کرده بودم!
هفته نجوم سال ۸۷
با دوستم ایمان شبخوان به پارک توحید بیرجند رفته بودیم تا از اندک زمان باقیمانده برای خوندن برای کنکوری که در پیش داشتیم استفاده کنیم. البته فکر نکنید درسخون بودیم … در واقع ما همون یه ماه مونده به کنکور خوندیم فقط! ما که اصلا نمیدونستیم روز نجوم هست، وارد پارک که شدیم از دیدن گروه نجومی که در بخشی از پارک، نمایشگاه کوچیکی راه انداخته بودن تعجب کردیم. رفتیم برای یه بازدید کوتاه و دوباره سر درس برگشتن که چشمم تو اون شلوغی به یه آشنا خورد؛ همون خانمی که تو پژوهشکده دیده بودم (مریم دهقان). با اصرار مریم دهقان توی گروهی که اونجا مشغول برگزاری برنامه روز نجوم بودند ثبتنام کردم. اسم گروه «انجمن نجوم آسمان مهر» بود!
بخشی از فعالیتهای ما در هفته نجوم سال ۸۸ در انجمن نجوم آسمان مهر
مهر ۸۷ (نجومی شدنم …)
چهار پنج ماه از ثبتنامم در آسمان مهر میگذشت و تقریبا مطمئن شده بودم که از این تیم هم بخاری بلند نمیشه و قرار نیست کاری بکنن که از یه شماره ناشناس برام یه SMS اومد. از طرف همون انجمن نجوم بود و تبلیغ برنامهای به اسم مجمع عمومی بود. برنامه رو در ۲۴ مهر ۸۷ شرکت کردم. بعد از چند ارائه نجومی، مصطفی علیزاده روی سن رفت و بعد از گفتن یه تاریخچه از آسمان مهر، گفت که قراره اعضای اصلی تازهای رو در تیم اجرایی قبول کنن و اگر کسی کاندید هست اعلام کنه تا تیم آسمان مهر از بین داوطلبین، دو نفر رو انتخاب کنند. بعد یه هماهنگی تلفنی با بابا (که مطمئنم بعدها از اینکه قبول کرده درخواستم رو پشیمون شده!)، رفتم کنار دبیر انجمن نشستم (سحر زنگنه) و اعلام آمادگی کردم برای حضور در جمعشون. گفتن بهم خبر میدن.
آبان ۸۷
بعد چند روز باهام تماس گرفتن و گفتن که من و حسین صفاییپور به عنوان اعضای جدید انتخاب شدیم و خواستند که به اولین جلسه شورای مرکزی (تیم اجرایی) انجمن برم. هنوز تازه وارد تیم شده بودم که به همراه چند تا از اعضای تیم، به عنوان تیم رصدی به یک برنامه کویرنوردی دعوت شدیم و برای اولین بار، حضور در اون ……(نمیشه اسمی براش گذاشت) بیانتها رو تجربه کردم. ۱۵ تا ۱۷ آبان در کویر بشرویه بودیم و نکته بارزش این بود که ۱۶ آبان تولدم بود، اما خب کسی نمیدونست و برای همین اتفاق خاصی هم نیافتاد. یادمه همون روز و تو همون کویرنوردی داشتن برای یکی دیگه تولد میگرفتن. برام جالب بود و دروغ نگم … کمی ناراحتکننده.
اردیبهشت ۸۸
بعد از برگزاری چند باشگاه ماهانه و رصدها و کلاسهای آموزشی و برخی برنامههای دیگه، نهمین ماراتن مسیه ایران رو در کویر سهقلعه برگزار کردیم. یکی از اعضای هیات موسس کنار گذاشته شد و من به عنوان پنجمین عضو هیات موسس انتخاب شدم. رشد سریعی که با اعتراض بعضی از بچهها همراه شد. فعالیتم در بخش تبلیغات آسمان مهر کمتر شد و بیشتر وقتم رو در بخش امور مالی گذاشتم.
عکس بابک امین تفرشی از شب رقابت نهمین ماراتن مسیه ایران در رصدگاه ملی سه قلعه
تابستان ۸۸
بعد از کمی بحث و اتفاقهای متفاوت، به همراه سه نفر از اعضای هیات موسس، آسمان مهر رو ترک کردیم. سحر زنگنه، محبوبه جباری، مهدی هاشمی و من. مصطفی علیزاده هم به عنوان تنها عضو هیات موسس در گروه باقی موند و دبیری آسمان مهر رو به عهده گرفت.
تابستان ۹۰
مصطفی درسش تموم شده بود و میخواست از بیرجند بره. باید نفر جایگزینی براش انتخاب میشد و برای همین به پیشنهاد سایر اعضای هیات موسس به آسمان مهر برگشتم تا بلکه بتونم هدایت تیم رو به عهده بگیرم. تیم جدید، فاطمه حاجیزاده رو به عنوان دبیر جدید انتخاب کرد، با این وجود تصمیم گرفتم در کنار تیم بمونم. مرکز گفتگوی منجمان پارسی کمی بعدتر شکل گرفت، اما بعد از حدود یک سال شکست خورد و تعطیلش کردم.
بهار ۹۱
فاطمه که برای کارهای مهاجرتش حسابی سرش شلوغ شده بود، چند ماهی اختیاراتش رو به من سپرد تا آسمان مهر متوقف نشه. پیشنهادی سریع و فوری در مورد برگزاری دهمین ماراتن مسیه بهمون رسید و با همراهی مهدی هاشمی و دوستان نجومی در مشهد، این ماراتن رو هم در ۲۰ روز کاری برگزار کردیم! اتفاقی که خودمون هم باورمون نمیشد شدنی باشه. بعد چند ماه و با قطعی شدن مهاجرت فاطمه، من رسما چهارمین دبیر آسمان مهر شدم.
تابستان ۹۱ تا ۹۳
در مدت دبیریم تلاش کردیم آسمان مهر رو به سمت فعالیتهای علمی سوق بدیم. حداقل به زعم خودم، ما در اون دوران پرچمدار فعالیتهای علمیِ نجومیِ گروهی در کشور بودیم. بعد نزدیک به ۱۰ ماه پیگیری بودجه خوبی رو جذب کردیم (مجموعا ۱۷٫۵۰۰٫۰۰۰ تومن) و با خریدهای گسترده، روح تازهای به آسمان مهر دمیده شد. ابزارهایی که در اون زمان خریداری شد برای اولین بار در گذر زهره در ۱۷ خرداد ۹۱ استفاده شد و اصلیترین داشته ما برای فعالیتهای علمی بعدی آسمان مهر تا همین لحظه شد. قبل از استعفای من از دبیری آسمان مهر، تلاش داشتم که آسمان مهر رو از انجمن نجوم به موسسه علوم تبدیل کنم، اما به نتیجه نرسید (شاید روزی به آسمان مهر برگردم برای تموم کردن این کار نیمهتموم). بزرگترین داشته این دوران برای من، دوستانی مثل محمدحسین محسنی، میلاد کشاورزمنش، سیاوش شماعیلزاده، مصطفی آخوندی، ابراهیم عطایی، مهشید بستانی، امیرحسین دقیقی، جواد حیدری و … باقی بچهها بودن. بعد از من، ابراهیم عطایی دبیری آسمان مهر رو به عهده گرفت و الان که این مطلب رو مینویسم، جواد حیدری دبیر آسمان مهر هست.
رصد گذر زهره در ۱۷ خرداد ۹۱
پاییز ۹۳
فروشگاه علمبازار رو تاسیس کردم و تیم تحریریه خوبی در اون شکل گرفت. فروشگاهی که هنوز هم هست و تیم تحریریهای که حالا هر کدومشون دوستان خوب من هستند.
این تاریخچه طولانی و شاید خستهکننده من در آسمان مهر و روال نجومی شدنم بود. سالهای درازی که نقاط عطفی داشتند. مثل ۲۴ مهر ۸۷، ماراتنها، خرید بزرگمون، عضو هیات موسس و دبیر شدنم و …، اما لحظه لحظه اون پر خاطره و تجربه بود. خدا میدونه چه اتفاقات ریز و درشتی در این بیشتر از ۸ سال گذشته بود که فرصت یا امکان پرداختن بهش تو این مطلب نبود.
من در آسمان مهر و در این چرخه نجومی شدن، بیشتر از هر بازه دیگهای در زندگیم تغییر کردم. نجوم، دوستانم و گروه در من تاثیرات ویژهای گذاشتند که بدون شک در تبدیل شدنم به محسنِ امروزی تاثیر زیادی داشتند.
فارغ از اینکه این تاثیرات چقدر خوب و چقدر بد بودند و فارغ از اینکه این اتفاقات درست یا غلط بودند، وقتی به عقب نگاه میکنم، خوشحالم که بیشتر تصمیماتم، انتخاب خوبِ من در بین خوب و خوبتر بودند. هرچند که انتخابهای اشتباهی هم بود.
در آخر، کار گروهی و چالشهاش و علم نجوم و زیباییهاش رو به همه توصیه میکنم و تاکید میکنم که تجربه هرچند کوتاه یکی دو ساله این حوزهها میتونه تاثیر اساسی و جهتدهندهای در زندگی هر فردی داشته باشه.
«هر سهشنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقتها خارج از این زمانبندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشتههای جدید مطلع بشید، هم میتونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالللل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم میتونید به این کانال تلگرامی بیاید.»
در مطالب ابتدایی سایت، علاقه دارم برخی از مطالب قبلیم که به نظر خودم خوب بودند رو در اینجا هم قرار بدم. پادکست یک دیوانه یک آسمان ۱ هم، یکی از کارهای من بود که حدود ۵ سال پیش، بر اساس یکی از قسمتهای سلسله داستانهای کوتاهم با عنوان “یک دیوانه یک آسمان” ساخته شد. داستانها در مورد زندگی یک فرد نجومی، شیوه تفکراتش، جهانبینی اون، روزمرههاش و اتفاقاتی که براش در اون بخش از زندگیش که به عنوان یک منجم آماتور شناخته میشه هست. شما به کسی چیزی نگید، اما این آدم تقریبا شبیه خودمه!
برای سهولت بیشتر در گوش دادن پادکست مورد نظر، متن داستان و تصاویری مرتبط با اون رو هم در ادامه قرار دادم. قسمت دوم این مجموعه داستان هم همون موقع نوشته شد، اما هیچوقت به پادکست تبدیل نشد. امیدوارم فرصتی پیش بیاد تا پادکست و داستان قسمت دوم رو هم براتون بذارم و اگر ممکن بود، این روال رو ادامه بدیم.
نظراتتون در مورد کیفیت داستان و پادکست، میتونه به من در بهبود قسمتهای بعدیش کمک زیادی بکنه.