نگاره | شعر

شعر نگاره - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

قبل از هر چیز بابت تاخیری که در مطلب این هفته رخ داد، عذر میخوام. کار مهمی بود که باید به اون رسیدگی می‌کردم. گاهی پیش میاد. 😉

همونطور که اطلاع دارید در دومین مطلبم که به این موضوع پرداخته بود که در «در وبلاگ شخصی خود چه بنویسیم؟»، گزینه‌هایی رو برای نوشتن در سایت شخصی پیشنهاد دادم و بعد از اون، هر هفته خودم یکی از اونها رو در اینجا اجرایی کردم.

این هفته قصد دارم سوژه «شعر بگید» رو اجرایی کنم و از اونجایی که ادعایی در شعر گفتن ندارم و خودم رو کاملا مبتدی می‌دونم در این مورد، اینکه جسارت کنم و تو این سطح یکی از شعرهام رو اینجا بذارم، به نظرم این مطلب رو شامل حال گزینه «خودتون رو به چالش بکشید» یا حتی «یک کار دیوانه‌وار انجام بدید!» هم میکنه! :))))

اما من این دیوانه‌بازی‌ها، جسارت کردن‌ها و امتحان کردن چیزهای جدید رو واقعا دوست دارم و تلاش دارم که نتیجه و بازخورد بد احتمالیشون هم نترسم و خجالت نکشم. :دی به نظرم این تجربه‌های متفاوت، ذهن رو خلاق‌تر میکنه و انعطاف فرد رو بیشتر.

به هر حال، امیدوارم از این شعر خوشتون بیاد. 🙂

 

نگاره

نمی‌شود که تو را نخواند و خط ننوشت          نمی‌شود ز تو شعری، ترانه‌ای ننوشت
نمی‌شود که به امید وصل همچو تویی          ز شوق آن مه رویت نگاره‌ای ننوشت
نمی‌شود که برای پرستش چشمت          به صد هزار حالت، رساله‌ای ننوشت
نمی‌شود که ز هجران طعم آغوشت          ز آهی از سر سینه، گلایه‌ای ننوشت
ببخش اگر دم مرگش ز شرم و اندوهش          فرهاد عاشقت از دست رفت و خط ننوشت

 

 

پی نوشت:

۱- #تاابدبادلبر

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

دریچه جبران | داستان کوتاه

از اینطرف آقا …

خانم جوان که به استقبال پیرمرد آمده بود، در حالی که با دست به آسانسور اشاره می‌کرد، کمی جلوتر از مرد راه افتاد. به آسانسور که می‌رسد، دم در منتظر می‌ماند تا پیرمرد جلوتر از او وارد شود. هر دو سوار آسانسور می‌شوند.

+ چقدر طول میکشه؟

پیرمرد در حالی که با نگاه عمیقی به چشم‌های زن جوان نگاه می‌کند، این سوال را از او می‌پرسد. خانم جوان با خنده می‌گوید:

می‌دونم زمان براتون مهمه آقای رییس. اینجا همه شما رو میشناسن … تا یکی دو دقیقه دیگه می‌رسیم. این سیستم رو تازه راه انداختیم و خیلی سریعتر از سیستم قبلیمون هست.

پیرمرد با آرامش و لبخند محوی بر روی لبش می‌گوید:

+ نه خانم جوان … منظورم فرآیند هست. چقدر طول میکشه؟

آها منظورتون فرآیند هست؟ میانگین ۳ دقیقه. بستگی داره که سوژه مد نظر شما چی باشه. در واقع ما بررسی می‌کنیم که …

پیرمرد با کلافگی وسط حرفش می‌پرد و می‌گوید:

+ نیازی نیست توضیح بدید، خودم در جریانم. ولی به من گفته بودند میانگین افزایش چشمگیری کرده.

متاسفانه هنوز کارهای ما روی بروزرسانی تازه تموم نشده. به محض کامل شدن، اطلاعیه رسمی میدیم جناب.

پیرمرد که مشخص است از این حرف کمی عصبانی و دلخور شده است، نگاهش را از زن جوان می‌گیرد و به نمای بیرون از آسانسور خیره می‌شود. آسانسور که به مقصد می‌رسد، هر دو پیاده می‌شوند و به سمت تنها در موجود در انتهای راهرو می‌روند. پس از تایید هویت، فرآیند آغاز می‌شود.

در همین مورد بخوانید  حمله سایبری از طریق پوست بسته کافه‌میکس!



+ یک بار دیگه …

پیرمرد در حالی که به اطراف نگاه می‌کند، این حرف را زیر لب می‌گوید. یک کوچه که یک سمتش درخت‌کاری شده و خانه‌هایی با نماهای متفاوتِ آجری و سنگی در دو سمتش، کنار به کنار قرار گرفته‌اند. اوضاع آسفالت وسط کوچه اصلا خوب نیست و مشخص است که بارها کنده شده است. ساعت حدود ۱ ظهر است و غیر از پسرک کوچکی که در سایه یکی از درختان نشسته است، کسی در کوچه دیده نمی‌شود. پیرمرد، پسر کوچک را که کنار در حیاط خانه‌شان سخت مشغول بازی است صدا می‌زند.

+ آقا کوچولو … آقا کوچولو

پسرک سرش را از گوشی کوچکی که در دست دارد بیرون می‌آورد و با نگاهی پر از کنجکاوی به پیرمرد خیره می‌شود.

بله آقا؟ من رو صدا زدین؟

+ آره آقا کوچولو. اون چیه تو دستت؟ چیکار میکنی؟

پسرک که انگار منتظر این سوال بود، برقی در چشمانش می‌افتد و بلند می‌شود و کمی به مرد نزدیک می‌شود و با هیجان توضیح می‌دهد:

به این میگن موبایل آقا … مال بابامه. اینها تازه اومدن. دارم بازی می‌کنم باهاش. خیلی خفنه.

پیرمرد لبخند کوتاهی می‌زند و می‌گوید:

+ آها … خفن! خب چی داره که … خفنه آقا کوچولو؟! راستی اسمت چیه پسر خوب؟

یه بازی خیییییلی جالب. ببینید این مار رو می‌بینید؟ با این دکمه‌ها اینور اونور میره و من می‌تونم هدایتش کنم تا این میوه‌ها رو بخوره. هرچی میوه بیشتری بخورم، مار بزرگتر میشه.

+ اوه چه جالب … خب آخرش چی میشه؟

از یه حدی که بگذره، میرم مرحله بعد. وقتی خیلی بزرگ میشه خیلی سخت میشه. آخه نباید به بدن خود مار بخورم. تازه تله هم وسط راه هست.

+ خیلی خوبه. حتما میبری بازیت رو عزیزم. راستی اسمت رو بهم نگفتی!

پسرک با دستپاچگی و خنده می‌گوید:

 یزدان آقا … یزدانِ ایران‌دوست.

غم وجود پیرمرد را فرامی‌گیرد. با ناراحتی پیشانی پسرک را می‌بوسد و می‌گوید:

+ یزدان … یزدانِ عزیزم.

پسرک با گونه‌های گل‌انداخته نگاه پیرمرد می‌کند و لبخند می‌زند و احتمالا پیش خودش فکر می‌کند که چه پیرمرد خوبی است.

در همین حال هستند که صدای خانمی از داخل خانه می‌آید که پسرک را صدا می‌زند.

خب آقا … با اجازه من برم. مامانم صدام میزنه. راستی شما اسمتون رو نگفتین.

پیرمرد که مشخص است مضطرب و آشفته شده است، با نگرانی به پسر نگاه می‌کند و می‌گوید:

+ اسم من مهم نیست عزیزم. باش حالا فعلا. یه کم دیگه باش، میری حالا.

نه ممنون. مامانم دعوام میکنه اگه نرم. فعلا. خداحافظ.

پسرک این را می‌گوید و پشتش را به پیرمرد می‌کند تا برود، اما پیرمرد مچ دست چپش را می‌گیرد. پسرک با تعجب و کمی ترس برمی‌گردد و به مرد نگاه می‌کند و می‌گوید:

آقا دستم رو چرا گرفتین؟ من دیگه باید برم.

و بعد در حالی که مشخص است دستش درد گرفته است، با ناراحتی می‌گوید:

دستم رو ول کن.

پیرمرد که اشک در چشمانش حلقه زده است، با آرامش سعی می‌کند پسرک را متقاعد کند که بماند.

+ عزیزم حالا یه کم دیرتر بری که چیزی نمیشه. مامانت حتما ببینه نمیای، دیگه صدات نمیکنه. میتونی بعدا بری.

پسرک که حالا دیگر کاملا ترسیده است، به گریه می‌افتد.

تو رو خدا ولم کن. میخوام برم پیش مامانم. ولم کن دیگه.

و صدایش بلند می‌شود و با گریه تکرار می‌کند:

ولم کن … ولم کن …

پیرمرد که جیغ و داد پسرک را می‌بیند، به ناچار پسرک را از پشت بغل می‌کند و با دست جلوی دهانش را می‌گیرد. لبهایش را روی بازوی پسرک می‌گذارد، چشمانش را می‌بندد و با تمام وجود گریه می‌کند. پسرک که گریه امانش را بریده است و تمام تنش از ترس به لرزه افتاده است، برای رهایی از دست پیرمرد به شدت تقلا می‌کند.

همه چیز کش می‌آید … کش می‌آید … کش می‌آید … … … سیاهی.




در همین مورد بخوانید  یادداشت من در سال 2393

اتمام فرآیند …

+ اههههه … بازم این صدای لعنتی.

پیرمرد با عصبانیت اتصال‌ها را از روی شقیقه‌اش می‌کَند. دستیارها سراسیمه کمکش می‌کنند.

آقای ریییس … آقای رییس … اجازه بدید خودم کمکتون میکنم.

خانم جوان که از دیدن اینهمه تغییر رفتار پیرمرد از آسانسور تا اینجا تعجب کرده است، با سرعت اتصال‌ها را از سر پیرمرد جدا می‌کند.

+ به من گفته بودن فرآیند طولانی‌تر شده. گفته بودن حداقل دو برابر شده. اینکه زودتر از همیشه تموم شد. شما اینجا چه غلطی میکنین؟

پیرمرد در حالی که مشخص بود از شدت اضظراب دستهایش می‌لرزد، با فریاد حرفهایش را ادامه می‌داد.

= عمو جان … عمو جان … اجازه بدید من براتون توضیح میدم.

مرد میانسالی از در اتاق با عجله وارد شد، به اتاقک شیشه‌ای محل انجام فرآیند رفت و محترمانه با پیرمرد دست داد. پیرمرد با عصبانیت نگاهی به مرد میانسال انداخت و گفت:

+ اشکان مشخصه شما تو این خراب شده چه غلطی میکنین؟ من کرور کرور اینجا سرمایه‌گذاری نمی‌کنم که هر بار همون سیرک قبلی رو تحویل من بدین.

= عمو جان هزینه‌ها واقعا زیاده. ما برای پیشرفت کار نیاز داریم که به بالای ۱۰۰ کیلومتری بریم، اما هزینه‌های برج و مجموعه تو همین ارتفاع ۷۰تایی هم واقعا زیاده.

+ زیر دست و بالت رو نگرفتم که این تشکیلات رو راه بندازی و بعد راحت بیای این اراجیف رو به من تحویل بدی. میدونی اون بیرون روی زمین، کلی مدیر لایق هستن که از خداشونه مدیریت این مجموعه رو داشته باشن؟ قرار بود این چرت و پرت‌ها رو بشنوم، میذاشتم تو همون قبرستونی که بودی بمونی. مشکل بودجه دارید، بگید. زبون باز کنید. همیشه بهونه میارید فقط.

= بله … حق با شماست.

+ هزینه‌ها رو مشخص کنید و بفرستید دفترم. هرچه سریعتر. هزینه‌ای درخواست بدید که بعدش دیگه این شکل بهونه‌ها رو ازتون نشنوم.

= چشم عمو جان … فقط جناب مطمئنید همچنان قصد دارید این پروژه رو ادامه بدید؟

پیرمرد عصبانی‌تر از قبل، به مرد نگاه می‌کند و می‌گوید:

+ یعنی چی؟

= خب قربان … شما بهتر از من در جریانید، تونل زمانی که ما می‌زنیم معلوم نیست به چه خط زمانی میره. حتی مشخص نیست این یه خط زمانی پایدار باشه و بعد از اتمام فرآیند دووم بیاره.

پیرمرد با عصبانیت به نمای سیاره زمین زیر پاهایش نگاه می‌کند و به حرفهای مرد گوش می‌دهد.

= عمو جان … می‌دونم یزدان، برادر عزیز شما بود … ولی واقعا نمیشه جلوی اون اتفاق رو گرفت. بیشتر از ۱۱۷ سال از اون زمان گذشته … به نظرم بهتره باهاش کنار بیاید. فراموش نکنید که هدف اینجا تجاری بود قربان.

پیرمرد که کمی آرامشش رو بدست آورده بود، به آرامی به مرد نگاهی انداخت و شمرده و آهسته گفت:

+ هدف اینجا رو شما مشخص می‌کنید یا من؟ هدف شما تجاری هست یا من؟

مرد بدون هیچ حرفی به پیرمرد نگاه می‌کند.

+ حتی اگر این اتفاق تو یه خط زمانی دیگه هم بیافته، می‌تونم مطمئن باشم که یزدان حداقل تو یه خط زمانی تو اون لحظه به خونه برنگشته و از انفجار جون سالم به در برده.

پیرمرد این را می‌گوید و همینطور که نفس عمیقی می‌کشد و باز به زمین خیره می‌شود، می‌گوید:

+ حداقل اونجا زنده‌ست.

پیرمرد با خستگی و بی‌حالیِ تمام از روی تخت بلند می‌شود و کتش را تنش می‌کند و نگاه دوباره‌ای به مرد می‌اندازد و می‌گوید:

+ دریچه بعدی کی باز میشه؟

= هنوز مختصات بعدی رو بدست نیاوردیم جناب. اگر قصد تغییرات داشته باشیم با تخصیص بودجه جدید، کار کمی عقب میافته، اما انتظار داریم با بهبودهایی که ایجاد میشه، بازه‌های زمانی گیر آوردن دریچه‌ها رو کمتر کنیم.

+ باشه … هنوز نتونستین زمان و مکان مشخصی رو بدست بیارین یا هنوز فقط همین یه مورد هست؟

= پیشرفت داشتیم قربان، ولی به نظرم هنوز تا رسیدن به اولین نتایج عملی، خیلی جای کار داریم.

+ اوهوم …

پیرمرد این را می‌گوید، پشت به مرد می‌کند و همینطور که به سمت خروجی می‌رود، دستش را به نشانه خداحافظی بالا می‌آورد و می‌گوید:

+ اشکان … به کارت برس و سعی نکن نقش بزرگترها رو برای من بازی کنی.

 

 

پی‌نوشت

۱- این مطلب به عنوان یک نمونه از «توصیه‌های من برای نوشتن در سایت شخصی» آماده شد.

۲- این داستان کوتاه کمی تحت تاثیر سریال West of Worlds نوشته شد.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسال مطالب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

نجومی شدنم …

رصد گذر زهره در 17 خرداد 91 - نجومی شدنم - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان
روزهای دور … شش هفت سالگی به بعد

هر شب که از روستامون (روستای کوچ بعد از روستای خراشاد در بیرجند) برمی‌گشتیم، من یا پشت اون ژیان مهاری قدیمی دراز می‌کشیدم یا از شیشه‌های باقی ماشین‌هایی که تو اون دوران داشتیم سرک می‌کشیدم و آسمون رو دید می‌زدم. مامان بابا همیشه میگفتن اگه درسهات رو خوب بخونی، بزرگ که بشی یه تلسکوپ برات میگیریم. یکی دو باری هم نزدیک بود بگیریم … ولی نشد. بعدها فهمیدم همون بهتر که نشد، چون احتمالا اونقدر بد بودند اون تلسکوپ‌های کوچیک که من رو از نجوم و آسمون، زده و فراری می‌کردند.

دقیق یادم نمیاد … دوران دبیرستان بود

سر صبحگاه، معاون مدرسه اعلام کرد که مدرسه‌مون ۳ سهمیه رایگان داره برای شرکت در کلاسهای نجوم پژوهشکده جابربن‌حیان بیرجند. بعد صبحگاه بدو بدو به اتاق معاون رفتم تا قبل از اینکه کسی سهمیه‌ها رو بگیره، اسمم رو بنویسم. چند روز بعد در زمان مقرر رفتم سر کلاس. کسی نبود و کلاس برگزار نشد. چند نوبت دیگه هم رفتم و خبری نشد. آخرین بار که رفتم، خانمی رو اونجا دیدم که مشغول مرتب کردن یه اتاق بود که انگار برای همین کارهای نجومی بود. مشخص شد کسی استقبالی از کلاس نکرده و کنسل شده. از مدرسه ما، فقط من از اون سهمیه رایگان استفاده کرده بودم!

هفته نجوم سال ۸۷

با دوستم ایمان شبخوان به پارک توحید بیرجند رفته بودیم تا از اندک زمان باقیمانده برای خوندن برای کنکوری که در پیش داشتیم استفاده کنیم. البته فکر نکنید درسخون بودیم … در واقع ما همون یه ماه مونده به کنکور خوندیم فقط! ما که اصلا نمی‌دونستیم روز نجوم هست، وارد پارک که شدیم از دیدن گروه نجومی که در بخشی از پارک، نمایشگاه کوچیکی راه انداخته بودن تعجب کردیم. رفتیم برای یه بازدید کوتاه و دوباره سر درس برگشتن که چشمم تو اون شلوغی به یه آشنا خورد؛ همون خانمی که تو پژوهشکده دیده بودم (مریم دهقان). با اصرار مریم دهقان توی گروهی که اونجا مشغول برگزاری برنامه روز نجوم بودند ثبت‌نام کردم. اسم گروه «انجمن نجوم آسمان مهر» بود!

مهر 87 - نجومی شدنم - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

بخشی از فعالیت‌های ما در هفته نجوم سال ۸۸ در انجمن نجوم آسمان مهر

مهر ۸۷ (نجومی شدنم …)

چهار پنج ماه از ثبت‌نامم در آسمان مهر میگذشت و تقریبا مطمئن شده بودم که از این تیم هم بخاری بلند نمیشه و قرار نیست کاری بکنن که از یه شماره ناشناس برام یه SMS اومد. از طرف همون انجمن نجوم بود و تبلیغ برنامه‌ای به اسم مجمع عمومی بود. برنامه رو در ۲۴ مهر ۸۷ شرکت کردم. بعد از چند ارائه نجومی، مصطفی علیزاده روی سن رفت و بعد از گفتن یه تاریخچه از آسمان مهر، گفت که قراره اعضای اصلی تازه‌ای رو در تیم اجرایی قبول کنن و اگر کسی کاندید هست اعلام کنه تا تیم آسمان مهر از بین داوطلبین، دو نفر رو انتخاب کنند. بعد یه هماهنگی تلفنی با بابا (که مطمئنم بعدها از اینکه قبول کرده درخواستم رو پشیمون شده!)، رفتم کنار دبیر انجمن نشستم (سحر زنگنه) و اعلام آمادگی کردم برای حضور در جمعشون. گفتن بهم خبر میدن.

آبان ۸۷

بعد چند روز باهام تماس گرفتن و گفتن که من و حسین صفایی‌پور به عنوان اعضای جدید انتخاب شدیم و خواستند که به اولین جلسه شورای مرکزی (تیم اجرایی) انجمن برم. هنوز تازه وارد تیم شده بودم که به همراه چند تا از اعضای تیم، به عنوان تیم رصدی به یک برنامه کویرنوردی دعوت شدیم و برای اولین بار، حضور در اون ……(نمیشه اسمی براش گذاشت) بی‌انتها رو تجربه کردم. ۱۵ تا ۱۷ آبان در کویر بشرویه بودیم و نکته بارزش این بود که ۱۶ آبان تولدم بود، اما خب کسی نمی‌دونست و برای همین اتفاق خاصی هم نیافتاد. یادمه همون روز و تو همون کویرنوردی داشتن برای یکی دیگه تولد میگرفتن. برام جالب بود و دروغ نگم … کمی ناراحت‌کننده.

اردیبهشت ۸۸

بعد از برگزاری چند باشگاه ماهانه و رصدها و کلاس‌های آموزشی و برخی برنامه‌های دیگه، نهمین ماراتن مسیه ایران رو در کویر سه‌قلعه برگزار کردیم. یکی از اعضای هیات موسس کنار گذاشته شد و من به عنوان پنجمین عضو هیات موسس انتخاب شدم. رشد سریعی که با اعتراض بعضی از بچه‌ها همراه شد. فعالیتم در بخش تبلیغات آسمان مهر کمتر شد و بیشتر وقتم رو در بخش امور مالی گذاشتم.

عکس بابک امین تفرشی از شب رقابت نهمین ماراتن مسیه ایران در رصدگاه ملی سه قلعه - نجومی شدنم - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

عکس بابک امین تفرشی از شب رقابت نهمین ماراتن مسیه ایران در رصدگاه ملی سه قلعه

تابستان ۸۸

بعد از کمی بحث و اتفاق‌های متفاوت، به همراه سه نفر از اعضای هیات موسس، آسمان مهر رو ترک کردیم. سحر زنگنه، محبوبه جباری، مهدی هاشمی و من. مصطفی علیزاده هم به عنوان تنها عضو هیات موسس در گروه باقی موند و دبیری آسمان مهر رو به عهده گرفت.

تابستان ۹۰

مصطفی درسش تموم شده بود و میخواست از بیرجند بره. باید نفر جایگزینی براش انتخاب میشد و برای همین به پیشنهاد سایر اعضای هیات موسس به آسمان مهر برگشتم تا بلکه بتونم هدایت تیم رو به عهده بگیرم. تیم جدید، فاطمه حاجی‌زاده رو به عنوان دبیر جدید انتخاب کرد، با این وجود تصمیم گرفتم در کنار تیم بمونم. مرکز گفتگوی منجمان پارسی کمی بعدتر شکل گرفت، اما بعد از حدود یک سال شکست خورد و تعطیلش کردم.

بهار ۹۱

فاطمه که برای کارهای مهاجرتش حسابی سرش شلوغ شده بود، چند ماهی اختیاراتش رو به من سپرد تا آسمان مهر متوقف نشه. پیشنهادی سریع و فوری در مورد برگزاری دهمین ماراتن مسیه بهمون رسید و با همراهی مهدی هاشمی و دوستان نجومی در مشهد، این ماراتن رو هم در ۲۰ روز کاری برگزار کردیم! اتفاقی که خودمون هم باورمون نمیشد شدنی باشه. بعد چند ماه و با قطعی شدن مهاجرت فاطمه، من رسما چهارمین دبیر آسمان مهر شدم.

تابستان ۹۱ تا ۹۳

در مدت دبیریم تلاش کردیم آسمان مهر رو به سمت فعالیتهای علمی سوق بدیم. حداقل به زعم خودم، ما در اون دوران پرچمدار فعالیتهای علمیِ نجومیِ گروهی در کشور بودیم. بعد نزدیک به ۱۰ ماه پیگیری بودجه خوبی رو جذب کردیم (مجموعا ۱۷٫۵۰۰٫۰۰۰ تومن) و با خریدهای گسترده، روح تازه‌ای به آسمان مهر دمیده شد. ابزارهایی که در اون زمان خریداری شد برای اولین بار در گذر زهره در ۱۷ خرداد ۹۱ استفاده شد و اصلی‌ترین داشته ما برای فعالیتهای علمی بعدی آسمان مهر تا همین لحظه شد. قبل از استعفای من از دبیری آسمان مهر، تلاش داشتم که آسمان مهر رو از انجمن نجوم به موسسه علوم تبدیل کنم، اما به نتیجه نرسید (شاید روزی به آسمان مهر برگردم برای تموم کردن این کار نیمه‌تموم). بزرگترین داشته این دوران برای من، دوستانی مثل محمدحسین محسنی، میلاد کشاورزمنش، سیاوش شماعیل‌زاده، مصطفی آخوندی، ابراهیم عطایی، مهشید بستانی، امیرحسین دقیقی، جواد حیدری و … باقی بچه‌ها بودن. بعد از من، ابراهیم عطایی دبیری آسمان مهر رو به عهده گرفت و الان که این مطلب رو می‌نویسم، جواد حیدری دبیر آسمان مهر هست.

برگزاری رصد گذر زهره 17 خرداد 91 توسط آسمان مهر بیرجند - نجومی شدنم - Mohsen Elhamian - MohsenElhamian.com - سایت شخصی محسن الهامیان

رصد گذر زهره در ۱۷ خرداد ۹۱

پاییز ۹۳

فروشگاه علم‌بازار رو تاسیس کردم و تیم تحریریه خوبی در اون شکل گرفت. فروشگاهی که هنوز هم هست و تیم تحریریه‌ای که حالا هر کدومشون دوستان خوب من هستند.

 

 

این تاریخچه طولانی و شاید خسته‌کننده من در آسمان مهر و روال نجومی شدنم بود. سالهای درازی که نقاط عطفی داشتند. مثل ۲۴ مهر ۸۷، ماراتن‌ها، خرید بزرگمون، عضو هیات موسس و دبیر شدنم و …، اما لحظه لحظه اون پر خاطره و تجربه بود. خدا میدونه چه اتفاقات ریز و درشتی در این بیشتر از ۸ سال گذشته بود که فرصت یا امکان پرداختن بهش تو این مطلب نبود.

من در آسمان مهر و در این چرخه نجومی شدن، بیشتر از هر بازه دیگه‌ای در زندگیم تغییر کردم. نجوم، دوستانم و گروه در من تاثیرات ویژه‌ای گذاشتند که بدون شک در تبدیل شدنم به محسنِ امروزی تاثیر زیادی داشتند.

فارغ از اینکه این تاثیرات چقدر خوب و چقدر بد بودند و فارغ از اینکه این اتفاقات درست یا غلط بودند، وقتی به عقب نگاه می‌کنم، خوشحالم که بیشتر تصمیماتم، انتخاب خوبِ من در بین خوب و خوبتر بودند. هرچند که انتخاب‌های اشتباهی هم بود.

در آخر، کار گروهی و چالش‌هاش و علم نجوم و زیبایی‌هاش رو به همه توصیه می‌کنم و تاکید می‌کنم که تجربه هرچند کوتاه یکی دو ساله این حوزه‌ها میتونه تاثیر اساسی و جهت‌دهنده‌ای در زندگی هر فردی داشته باشه.

 

 

پی نوشت:

۱- این مطلب به عنوان یک نمونه از «توصیه‌های من برای نوشتن در وبلاگ شخصی» آماده شد.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارسالللل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

چگونه در طبیعت کرسی درست کنیم؟

چگونه در طبیعت کرسی درست کنیم؟ - MohsenElhamian.com - Mohsen Elhamian - سایت شخصی محسن الهامیان

اگر تجربه طبیعت‌گردی و ماجراجویی در طبیعت و خصوصا شب‌مانی داشته باشید، احتمالا به خوبی با چالش‌هایی که در مورد خوابیدن در شب‌های سرد در طبیعت هست آشنا هستید. مناطق کوهستانی و مناطق کویری حتی در شب‌های تابستونی هم میتونن سرد باشند و خوابیدن رو برای شما دشوار کنند.

دی‌ماه پارسال محمدحسین مطلبی تحت عنوان «زیراندازی که میتونه جونتون رو نجات بده!» رو در بلاگش منتشر کرد و ضمن گفتن از تجربه خودش، به نقش زیراندازها در همین مورد اشاره کرد. در بخش نظرات مطلب محمدحسین نظری رو گذاشتم که به نظرم اومد شاید به درد بقیه هم بخوره.

برای همین موضوع رو گوگل کردم و دیدم کسی در موردش ننوشته (۱) و مطمئن شدم که نوشتن در این مورد میتونه برای افرادی که به دنبالش هستند، مفید باشه.

ادامه خواندن “چگونه در طبیعت کرسی درست کنیم؟”