پادکست یک دیوانه یک آسمان ۱

در مطالب ابتدایی سایت، علاقه دارم برخی از مطالب قبلیم که به نظر خودم خوب بودند رو در اینجا هم قرار بدم. پادکست یک دیوانه یک آسمان ۱ هم، یکی از کارهای من بود که حدود ۵ سال پیش، بر اساس یکی از قسمت‌های سلسله داستان‌های کوتاهم با عنوان “یک دیوانه یک آسمان” ساخته شد. داستان‌ها در مورد زندگی یک فرد نجومی، شیوه تفکراتش، جهان‌بینی اون، روزمره‌هاش و اتفاقاتی که براش در اون بخش از زندگیش که به عنوان یک منجم آماتور شناخته میشه هست. شما به کسی چیزی نگید، اما این آدم تقریبا شبیه خودمه!

برای سهولت بیشتر در گوش دادن پادکست مورد نظر، متن داستان و تصاویری مرتبط با اون رو هم در ادامه قرار دادم. قسمت دوم این مجموعه داستان هم همون موقع نوشته شد، اما هیچوقت به پادکست تبدیل نشد. امیدوارم فرصتی پیش بیاد تا پادکست و داستان قسمت دوم رو هم براتون بذارم و اگر ممکن بود، این روال رو ادامه بدیم.

نظراتتون در مورد کیفیت داستان و پادکست، میتونه به من در بهبود قسمت‌های بعدیش کمک زیادی بکنه.

از اینکه یک نجومی را می‌شنوید، ممنونم!

 

یک دیوانه یک آسمان ۱

زمان پادکست: ۸ دقیقه ۱۵ ثانیه

حجم فایل: ۳٫۷۷ MB (دانلود فایل از اینجا)

  • یک دیوانه یک آسمان 1
❚❚

یک دیوانه یک آسمان 1 - پادکست نجومی - پادکست علمی - سایت شخصی محسن الهامیانپوفففففففف. حوصلم سر رفت!

من نمی فهمم کی گفت این آتیش رو روشن کنن؟! آخه به اینا هم میشه گفت نجومی؟ کی تو شب رصدی آتیش روشن می کنه؟ همه دورش جمع شدن، بعد هم گرمشون شد و خب معلومه نتیجه میشه این … همه در خواب ناز! اینم شد وضع؟

همینطور که مشغول غُر غُر کردن و شکایت از وضعیت هستم، نگاهی به صفحه گوشیم میندازم. تو اون تاریکی سیاه تر از سیاهی کویر، صفحه گوشیم مثل یک نورافکن میدرخشه و نورش چشمام رو اذیت می کنه. یادم باشه بار بعد گذاشتن تلق قرمز روی صفحه گوشیم رو به هیچ وجه فراموش نکنم.

بعد از تنگ کردن چشمها و برگردوندن سر برای چند لحظه، بالاخره می تونم ساعت روی گوشیم رو بخونم … ۰۱:۵۶ …

 

مثل همیشه دو نفر باقیمونده پای ابزار، که همچنان مشغول کار هستند، بچه های تیم عکاسی هستند. چندان اشتیاقی به عکاسی احساس نمی کنم و از طرفی هم اصلا دلم نمیاد بخوابم تو همچین شبی. با یکی از بچه های پای ابزار هماهنگ می کنم و از گروه جدا میشم، به قصد خلوت کردن در دل کویر.

در همین مورد بخوانید  تماشاگر عمر

پشت به گروه و چادر و آتیش و ابزارمون و تمام جلوه های مصنوعی که با حضورمون در کویر ساختیم می کنم و شروع به حرکت. همینطور که قدم برمیدارم، بیشتر تو سیاهی عمیق شب کویری گم میشم. مثل همیشه نگاهم به افق و دوردست هست و از همین الانش کلی حس های خوب میاد به سراغم. از اون حس هایی که فقط تو همچین شرایطی می تونی تجربشون کنی. زیپ کاپشنم رو تا زیر چونم میکشم بالا و با دو دست کلاهم رو حسابی می کشم تا گوشام رو بپوشونه. حسابی گم میشم وسط انبوه لباسای زمستونی! هنوز چند قدم بیشتر نیست که از حریم آتیش دور شدم و سرما خودش رو با تموم وجود نشون میده. فقط یک نجومی میتونه تو هوای سرد آبان بیاد کویر!

قدمها رو با دقت تمام برمیدارم و سعی می کنم به هر زحمتی هست تو اون تاریکی راه جلوی پام رو ببینم. به نظر میرسه به اندازه کافی دور شده باشم. به پشت سرم که نگاه می کنم، می بینم بیشتر از “به اندازه کافی” دور شدم. گویا تو فکر فرو رفتم و حواسم نبوده چقدر راه رفتم.

 

به لطف آتیشی که بچه ها روشن کرده بودن، هنوز محل چادر مشخص و پیداست. سایه های عجیب و غریب اطراف چادر و حرکت بچه های در حال کار با ابزار، یکی دو دقیقه ای منو مشغول خودش می کنه. اونا وسط دق کویری چادر زدن و من هم مشغول تماشاشون از نزدیک ترین تپه ماسه ای هستم.

هیییییییییییییی … همزمان با درآوردن یک همچین صدایی، چهار زانو میشینم زمین. یک سر اینور، یک سر اونور. اطرافم رو وارسی می کنم و از امنیت مکانی که در اون هستم مطمئن میشم. اگرچه نمیشه چندان مطمئن بود، اما دل رو به دریا می زنم وسط کویر و صحرای بی انتها و اون کاری رو می کنم که همیشه حس خوبی بهم میده. تماشای آسمون.

 

همونطور که نشستم، دستام رو باز می کنم و خودم رو رها می کنم … ویژژژژژژژ … دوب! به پشت میفتم روی تپه ماسه ای که روش نشسته بودم. حالا آسمون بالای سرمه. وسعت دیدم از پایین؛ نوک کفشام، از بالا؛ آسمون بی انتها، از طرفین؛ تا یک زاویه حداقل ۲۱۰ درجه ای و در وسط هم چادر و آتیش و …! هیچ جایی به غیر از کویر نمی تونی یک همچین دید وسیعی داشته باشی.

در همین مورد بخوانید  نگاره | شعر

جدا که بی انتهاست. آسمون رو میگم! شروع می کنم به تماشای آسمون و صورت فلکی هاش. همه هستن. اکثر صورت فلکی های زمستونی. در اون بین هم مطمئنا جبار خودنمایی می کنه. یکی از محبوب ترین صورت فلکی های آسمون. البته خودم عقرب رو بیشتر از جبار دوست دارم. واضح تر و زیباتره. تازه افسانه ها میگن جبار رو هم اون کشته و برای همین نصف آسمون با هم فاصله دارن. هر جوری که نگاه کنی، می بینی عقرب خیلی سَر تره!

یک دیوانه یک آسمان 1 - سحابی عقرب - سایت شخصی محسن الهامیان

صورت فلکی عقرب

 

تو اینجور شب های تاریک کویری، چپ چپ اگر نگاه کنی، میتونی سحابی جبار رو مثل یک هاله محو روی شمشیر جبار ببینی. چپ چپ نگاه کردن که حتما می دونید یعنی چی؟ همون تکنیکی که وقتی میخوای به یک جرم کم نور غیر ستاره ای تو آسمون نگاه کنی، چند درجه اونورترش رو نگاه می کنی، اما حواست هم بهش هست. یک همچین چیزیه. این باعث میشه اون جرم رو بهتر ببینی. بماند که دلایل علمیش چی هست.

اگر عکس های سحابی جبار رو دیده باشید، حتما می دونید که غالبا قرمز رنگه. با خودم میگم حتما این خون شکارهایی هست که شکارچی شکار کرده. البته امیدوارم فقط خون شکارهاش بوده باشه، نه خون یک انسان یا …! نه، از شکارچی ای که جاش تو آسموناست بعیده!

همینطور وسط خیال پردازی ها، لرزی به بدنم میشینه. دست به سینه میشم و پاهام رو چفت می کنم به هم. نه به نشانه ادب، بلکه برای اینکه بتونم خودم رو گرم تر نگه دارم!

یک سمت شکارچی یک کمان از ستاره هست. آخر نفهمیدم این کمان شکارچی هست که دستشه، یا لاشه گوشت! هر جایی یه چیزی نوشتن برا خودشون. فقط از یک چیز مطمئنم … اینکه اگر لاشه گوشت باشه، حتما بعد این همه سال فاسد شده! تو دست راستشم که میگن گُرز گرفته. خداییش خیلی مجهز بوده تو زمان خودش ها! گُرز و کمان و شمشیر و …! مجهز و .. لابُد خطرناک.

یک دیوانه یک آسمان 1 - سحابی جبار یا شکارچی - سایت شخصی محسن الهامیان

صورت فلکی شکارچی (جبار)

 

بازوی راستشم که محل حضور اون ستاره غول سرخ هست و باز هم سرخ رنگ. با خودم کلنجار میرم که این یکی سرخی مال چی میتونه باشه … شاید یک نوع جواهر سرخ رنگ رو روی شونش بسته. یا یکی از این بازو بندهایی که قدیما زیاد می بستن. شایدم بی احتیاطی کرده و اون تیکه از لباسشم خونی کرده!

در همین مورد بخوانید  نجومی شدنم ...

 

این کمربند جبار هم که … … … اوه! یک لحظه به خودم میام و می بینم مدت نسبتا زیادی هست که مشغول خیال پردازی هام با آسمون هستم. با عجله به صفحه گوشیم نگاه می کنم چون این بار چشمام به تاریکی عادت پیدا کرده، حسابی اذیت میشم. سرم رو برمیگردونم و با دست کمی جلوی نور رو می گیرم و ساعت رو نگاه می کنم. ۰۲:۳۵ …! حسابی دیر کردم.

از سر جام بلند میشم، تیکه تیکه! تیکه تیکه، چون بدنم تو اون سردی هوا کمی گرفته. همینطور که دارم کاملا بلند میشم و لباسام رو می تکونم، به نشانه اعتراض به بدن دردم، انواع بد بیراه های بی فایده رو میگم! و میرم به سمت چادر.

 

به چادر که می رسم، همه چیز سر جاشه. حالا فقط مسئول زیرگروه عکاسی پای ابزار مونده و همچنان مشغول عکاسی. این بار از دیدن آتیش به وجد میام و حسابی استقبال می کنم ازش. واقعا چقدر خوب شد این آتیش رو روشن کردن! دستشون درد نکنه!

پای آتیش که نشستم، به گشت و گذار چند دقیقه پیشم فکر می کنم. حسابی خوش گذشت. همینطور که گرم میشم و چشمام سنگین و کم کم به خواب میرم، به خودم این قول رو میدم که حتما توی شب های رصدی بعدی هم همچین گشتی رو داشته باشم. که حتما از این دیوونه بازی ها در بیارم. حتی تو ورژن های شدیدترش. اصلا خیلی حال … فکرشم نمی کردم که …. بگذره. چقدر … … …

 

 

پی‌نوشت:

۱- با تشکر از «سعید وحدانی» عزیز بابت یادآوری این پادکست و داستان.

۲- تصویر شاخص از Michael Goh

۳- این مطلب به عنوان یکی از سوژه‌های مطلب قبلی من تحت عنوان «ایده‌هایی برای نوشتن در بلاگ شخصی» قرار گرفت.

 

 

«هر سه‌شنبه شب، ساعت ۲۰:۲۰، مهمون من باشید در بخش بلاگ سایتم، با یه مطلب جدید. شااااید بعضی وقت‌ها خارج از این زمان‌بندی هم نوشتم؛ چک کنید. :دی
اگر هم دوست دارید از نوشته‌های جدید مطلع بشید، هم می‌تونید یه ایمیل با عنوان «خبرم کن» به Hi@MohsenElhamian.com بزنید تا ارساللل مطالبب جدید رو از طریق ایمیل بهتون خبر بدم، هم می‌تونید به این کانال تلگرامی بیاید.»

13 دیدگاه دربارهٔ «پادکست یک دیوانه یک آسمان ۱»

  1. صدا سازی ها و فضا سازی خیلی خوب بود
    صدا هم دلنشین😉
    کیفیت هم خوب بود
    خلاصه که ترکوندی💪👌

  2. عالی !!! فقط باید قول بدی ادامش بدی;) خب باید بگم صحنه هایی که توصیف کردی واسه من یکی از بهترین خاطراتمو زنده میکرد. غوغای ستارگان 🙂 به امید قسمت های بعدی

    1. ممنون از نظرت سعید
      قول که سخته :))) اصن من برم بخوابم. 😅😅😅
      آره سیاوش هم میگفت دقیقا فضایی شبیه همین پادکست رو تجربه کرده.
      یه اتفاق رایج تو شبهای رصدی تو کویره. 😉

  3. عااالی بود، بارها و بارها شنیدمش ولی بازم حس نابی رو برام بوجود میاره و یاد شبهای بی نظیر رصد میوفتم 🙂
    فضا سازی ها فوق العاده عالی بودن 😊
    و ممنون بابت زنده نگه داشتن این خاطره ها و یادآوریشون به ماها که دیوونه ی این فضا هستیم 😊👌

    1. خوشحالم که تو رو هم اینجا می‌بینم فاطمه عزیز
      و ممنون بابت نظر لطفت نسبت به کارم. 🙏🌹
      همینطوره که میگی، ما دیوانه‌ایم و از مرور دیوانگیمون سر ذوق میایم! 😉

  4. سلام.داستان تو یه جورایی برا من واقعیت یه شب رصدیه که با تمام وجودم حسش کردم .سرمای منفی ۱۲ درجه برای منی که وسط گرما زندگی میکنم اینقدر پاهامو قفل کرده امابا این حال آتیش روشن کردن رو توی یه شب رصدی احمقانه میدونم من از پیکنیک برای گرما استفاده کردم چون هم نورش چشممو اذیت نمیکنه وهم زیادی گرمم نمیکنه که خوابم بگیره …
    اما با اون قسمت داستانت که نوشتی عقرب بهتر از جبار کاملا مخالفم.تصور من از جبار کاملا مخالف توهه یه متنی دارم که جبار رو توصیف کردم😊

    1. سلام ساناز!
      خوشحالم که می‌بینم این داستان بین تعداد زیادی از دوستانم، یه خاطره رو تداعی کرده.
      من کلا با هیچ وسیله گرمایی موافق نیستم. آدم میشکنه از بس گرم و سرد میشه. :))))
      در مورد جبار و عقرب هم باید با واقعیت‌ها روبرو شد بالاخره. :)) مشخصه که فاتح رقابتشون عقرب بوده. 😉

  5. نمونه بارز دور شدن از گروه رو میشناسی اتفاقا طرف رفته رو یکی از تپه ها نماز شب مبخوند ما فک کردیم گرگه میخواستیم بهش شلیک کنیم با تفنگ😂😂😂😂😂😂

  6. عالی بود
    من یه سوال دارم
    چجوری میشه عضو گروه های نجومی شد؟
    من تقریبا یه سه سالی میشه خودم تنها با یه ۵۳۰۰فکستنی و یه ۱۸-۵۵ معمولی میرم برا خودم عکاسی نجومی میکنم. میخواستم ببینم چجوری میشه عضو انجمن ها و گروه های اینجوری شد تا بشه پبشرفت کرد و اگه نمایشگاه گروهی اگه تشکیل میشه منم همراه بشم با بقیه.
    میتونی بیای دایرکت😉

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *